بی
نویسه گردانی:
BY
بی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۸ ثانیه
بی حسیب . [ ح َ / ح ِ ] (ص مرکب ) بی حساب : متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت . سعدی (طیبات ).رجوع به حساب و بی حسا...
بی حشمت . [ ح ِ م َ ] (ص مرکب ) بی ترس . بی واهمه . بی ملاحظه :هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت . (تاریخ بیهقی چ ادی...
بی حدوث . [ ح ُ ] (ص مرکب )زایل نشدنی . قدیم . جاودان . همیشه . باقی : باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر.سنا...
بی حرمت . [ ح ُ م َ ] (ص مرکب ) بی ادب . بی آبرو : این چنین سنگدلی بی حق و بی حرمت جفت شاه مسعود مبیناد و میفتاد ز راه . منوچهری .و دلم از جهت...
بی حساب . [ ح ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی شمار. (ناظم الاطباء). بیشمار و بی اندازه . (فرهنگ فارسی معین ) : این دهد مژده بعمری بی حساب و بی عددو...
بی آرام. (ص. م.). آن که آرام و قرار ندارد. بی قرار. مشوش. مضطرب. بیقرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله متضاد آرام.
بی ثبات. (ص. مر.). ۱. سست، نااستوار، ضعیف، لرزان، ناپایدار، نامحکم ۲. بیدوام ۳. بیقرار، متلون، مردد، هردم خیالی، هوایی ۴. بیدوام، پادرهوا، متغیر، ناپا...
بی تکلف. (ص. عر.) بی آلایش، بی پیرایه. صادقانه، از روی صدق و فا. یک روی، از روز یکرنگی. بی رنگ و ریب و ریا.
بی بصری. (ص.). حالت بی اطلاعی، ناآگاهی و فقدان بینش درست. بی درایتی. آن که بری از شناخت و معرفت درست باشد.
بی حجاب. {حِ}. (ق. ص. مرکب). بدون پرده،حاجز، رادع، مانع، عائق و سَدّ. //////////////////////////////////////////////////////////// حِجاب راه تویی حافِ...