بی
نویسه گردانی:
BY
بی . [ ب َی ی ] (ع مص ) (از «ب وی ») مشابه شدن غیر خود را در کردار. (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة). مشابه شدن غیر پدر خود را در کردار. (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
بی درد. [ دُ ] (ص مرکب ) که دُرد ندارد. بی لرد: شراب بی درد؛ می ناب : مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم ...
بی درم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + درم ) بی سیم . که درم ندارد. بی پول . فقیر : اوحدی گر تو صد زبان داری عاشق بی درم زبون باشد. اوحدی .مح...
بی دخل . [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دخل ) بی درآمد. (ناظم الاطباء). بی عایدی . که دخل ندارد. که درآمد ندارد. || که دخل و تصرفی در امری ندار...
بی زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی زن .زن نداشتن . همسر نداشتن . عزب بودن . مجردی . عزوبت .
بی زری . [ زَ ] (حامص مرکب ) (از: بی + زر + ی ) بی پولی .فقر : خجلت محتاجان مرا بزمین فروکرد از بی زری و بی پولی و فقر همچنان که زر به قار...
بی زور. (ص مرکب ) (از: بی + زور) کم زور. ضعیف . (آنندراج ). بی نیرو. بی توش . (از یادداشت مؤلف ). مقابل بنیرو. ضعیف و ناتوان و بیقدرت . (ناظم ...
بی زهر. [ زَ ] (ص مرکب ) ۞ (از: بی + زهر) فاقد سم . - مار بی زهر ؛ مار که زهر ندارد. که زهر آن گرفته شده باشد. || بی مضرت . رجوع به زهر شو...
بی زین . (ص مرکب ) (از: بی + زین )که زین ندارد. اسب لخت . (ناظم الاطباء) : اسب بی زین همچنان باشد که بی دسته سبوی .منوچهری .
بی ژنگ . [ ژَ ] (ص مرکب )(از: بی + ژنگ ) بی رنج . بی زنگ . بی زنگار : همی برپراکند مشک و گلاب شد آن طشت بی ژنگ چون آفتاب .فردوسی .رجوع به زن...
بی سبب . [ س َ ب َ ] (ق مرکب ) (از: بی + سبب ) بی جهت . بی دلیل . بلاژ. بلاش . (ناظم الاطباء). بی تقریب : نمودند کاین زعفران گونه خاک کند مرد را...