اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پس

نویسه گردانی: PS
پس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن :
آن کرنج و شکرش برداشت پاک
واندر آن دستار آن زن بست خاک
این زن از دکان فرودآمد چو باد
پُس فلرزنگش بدست اندر نهاد.

رودکی .


جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی
با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.

رودکی .


نخستین کی نامدار اردشیر
پس شهریار آن نبرده دلیر.

دقیقی .


بیامد پس از سروران سپاه
پُس تهم جاماسب دستور شاه .

دقیقی .


پس آگاه کردند زان کارزار
پس شاه را فرخ اسفندیار.

دقیقی .


پُس شاه لهراسب گشتاسپ شاه
نگهدار گیتی سزاوار گاه .

دقیقی .


بیامد پس او گزیده سوار
پس شهریار جهان نیوزار.

دقیقی .


بیامد نخست آن سوار هژیر
پس شهریار جهان اردشیر.

فردوسی .


آنگه رزبانش را بخواند دهقان
دو پسر خویش راو دو پُس رزبان .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پس افکندن . [ پ َ اَ ک َ دَ / دِ ] (مص مرکب ) چیزی از درآمد خود ذخیره کردن . اندوخته ساختن . ذخیره کردن . || تأخیر. بعقب انداختن . || میرا...
پس گذاشتن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بعقب گذاردن : همه مسابقه کنندگان را پس گذاشت .
پس شاشیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، تنزل کردن . عقب رفتن . بد شدن پس از نیکوئی : مثل شتر پس میشاشد. روز بروز پس میشاشد.
پس فرداشب . [ پ َ ف َ ش َ ] (ق مرکب ) یک شب بعد از فرداشب .
پس طلبیدن . [ پ َ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) بازخواستن داده ای یا فرستاده ای را.
پس غیژیدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی عقب غیژیدن .
پس ستاندن . [ پ َ س ِ دَ ] (مص مرکب ) پس ستدن . بازپس گرفتن .
پس فروختن . [ پ َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروختن خریده ای را به فروشنده .
پس نشاندن . [ پ َ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) پس نشانیدن . لشکر خصم را بعقب نشستن داشتن .
پس نشانیدن . [ پ َ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پس نشاندن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.