اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پشت

نویسه گردانی: PŠT
پشت . [ پ ُ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بشت ۞ شهری است در نواحی نیشابور مشتمل بر دویست و بیست و شش قریه وگویند معرب پشت است بفارسی چه آن مانند پشت است برای نیشابور. (معجم البلدان از علامه ٔ قزوینی در حواشی چهارمقاله ص 124 و نیز رجوع به لفظ پشت در برهان قاطعشود). و خارزنج در این ناحیت واقع است :
ز گرگان بیامد سوی راه پشت
پر آژنگ رخساره و دل درشت .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
پشت درد. [ پ ُ دَ ] (اِ مرکب ) وجعالظهر. ظَهَر. (منتهی الارب ).
آب پشت . [ ب ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نطفه . منی . آب مردی : آب رخ زآب پشت بگریزدکآب پشت آب رویها ریزد.سنائی .
پس پشت . [ پ َ س ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) عقب . دنبال . پشت سر. عقب سر. در عقب . ظهری ّ. (مهذب الاسماء) : مروان را سپاه صدوپنجاه هزار تمام شد و با ...
پشت بام . [ پ ُ ] (اِخ ) موضعی در شمال غربی شغان از نواحی غربی بجنورد.
پشت باغ . [ پ ُ ] (اِخ ) نام دیهی از توابع بیضا فرسخی بیشترمیانه شمال و مغرب تل بیضاست . (فارسنامه ٔ ناصری ).
پشت پا. [ پ ُ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پشت پای . ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم . (مهذب الاسماء). حِمارَه : گهی بر طارم اعلی نشینیم گهی ...
پشت بست . [ پ ُ ب َ ] (اِ مرکب )گلیمی یا شالی که برزیگران و باغبانان چیزی در آن نهند و بر پشت بندند. (برهان قاطع). || گلیمی که زنان بر س...
پشت بند. [ پ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) دیواری کوتاه در پی دیواری بلند برای نگاه داشتن آن از افتادن . بنائی پشت دیوار تا برپای ماند. || مدد. معین...
پشت پائی . [ پ ُ ] (ص نسبی ) حیز. بی ننگ : که پامردی نماید وارهاندمرا از دست مشتی پشت پائی .امیدی .
پر و پشت . [ پ َ رُ پ ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۷ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.