گفتگو درباره واژه گزارش تخلف پی نویسه گردانی: PY پی . [ پ َ ] (اِ) پایه . قائمه : که خاک منوچهر گاه من است پی تخت نوذر کلاه من است . فردوسی .کسی کش پدر ناصرالدین بودپی تخت او تاج پروین بود.فردوسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی پی راکاوا پی راکاوا. [ پ َ ] (اِخ ) ۞ محلی از آلپ ماریتیم ، از بلوک لوسرام (ناحیه ٔ نیس ). دارای ایستگاه سنجش ارتفاع . پی ریختن پی ریختن . [ پ َ / پ ِ ت َ ](مص مرکب ) بنیاد نهادن . پی افکندن . بنیان گذاردن . پی استوار پی استوار. [ پ َ / پ ِ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) که دارای پی و عصب محکم است : معزی ؛ مرد درشت و پی استوار. (منتهی الارب ). پی افزاره پی افزاره . [ پ َ/ پ ِ اَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ستون (؟) : پی افزاره سیمین و زرین زده درون مشک و بیرون به زر ۞ آژده .اسدی . پی آوردن پی آوردن . [ پ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دنبال کردن نشان پای . برداشتن ایز : زکریا به آن درخت درشد، ایشان پی همی آوردند چون به آنجا رسیدند،گ... پی پلامور پی پلامور. [ ] (اِ) بهندی دارفلفل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). پی پرکرده پی پرکرده . [ پ َ / پ ِ پ ُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کره اسب و خر قوی شده و جز آن دو. || کنایه است از زیرک و مجرب . (فرهنگ نظام ). مرد کا... پی تاگراس پی تاگراس . [ گ ُ ](اِخ ) ۞ از مردم لاسدمون ، از سرداران یونانی و فرمانده سی وپنج کشتی که در ایسوس به کورش اصغر ملحق شد. (ایران باستان ج... پی تاگراس پی تاگراس . [ گ ُ ] (اِخ ) فرزند اِوُاگراس ، از سرداران یونان . (ایران باستان ج 2 ص 1125). پی برنده پی برنده . [ پ َ / پ ِ ب َرَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه پی برد. آنکه دریابد. که مطلع شود. که آگاهی یابد. ملتقص . (منتهی الارب ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ صفحه ۱۹ از ۲۷ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود