اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تن

نویسه گردانی: TN
تن . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ درجه ٔ بلندی و پستی صدا و آواز، مایه . (از فرهنگ فارسی معین ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جزو تن .[ ج ُزْ وِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هر چیز که لازم و لاینفک باشد. جزو بدن . (بهارعجم ) (آنندراج ). آن چیز که ملازم تن باشد و از ...
چهل تن . [ چ ِ هَِ ت َ ] (اِ مرکب ) چهل نفری که با موسی به کوه طور رفتند. (ناظم الاطباء).
تن نما. [ ت َن ْ، ن ُ / ن ِ / ن َ ] (نف مرکب ) پارچه ٔ تن نما. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صفت پارچه های نازک که اندام پوشنده از وراء آن آشک...
سست تن . [س ُ ت َ ] (ص مرکب ) بی حال . بی رمق . بی جان : تشنگی بادیه برده بلب دجله فتادسست تن مانده و از سست تنی سخت غمی .خاقانی (دیوان چ...
خوش تن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (ص مرکب ) خوش بدن . نکوبدن . نیک بدن . نیک تن . خوش اندام : عبهره ؛ زن تنک پوست سخت سپید آگنده گوشت نیکوروی خوش ت...
شوم تن . [ ت َ ] (ص مرکب )بدیمن و منحوس و مکروه . (ناظم الاطباء) : که در کار این کودک شوم تن هشیوار با من یکی رای زن .فردوسی .تهمتن بدو گفت...
بگرمابه شدن . به آب گرم رفتن. خود را به آب گرم شستن. حمام رفتن . بحمام رفتن . || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کسی که تن خود را می فروشد (زن یا مرد). کارگر جنسی (بیشتر زن، کمتر امرد، کمتر از آن خنثی/نرماده/ نروموک. به انگلیسی هِمافرودایت= Hermaphrodite)، روسپی.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۵ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.