اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جان

نویسه گردانی: JAN
جان . (اِخ ) ۞ یوحنا کاهن که در1816 م . درگذشته است . او راست : قاموس عربی و لاتینی ،که در ذیل آن بعض سوره های قرآن مجید، و منتخباتی دروصف مصر از ابی الفداء، و پاره ای از رسائل عبداللطیف بغدادی و اشعار حماسی از ابی تمام را آورده و بسال 1802 م . در یانا بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۷ ثانیه
جان فرسا. [ ف َ ] (نف مرکب ) جانفرسای . جانفرساینده : اگرچه رنج غربت جانفرسا است اما تفرج بلدان و مشاهده ٔ غرائب جهان راحت افزا بود. (کلیله...
جان فروز. [ ف ُ ] (نف مرکب ) افروزنده ٔ جان . بنشاطآورنده ٔ روان . (ناظم الاطباء). جان افروز. رجوع به جان افروز شود : دُرّبار و مشکریز و نوش طبع و...
جان فروز. [ ف َ ] (اِخ ) نام سردار لشکری که تابع بهرام چوبین بود : یکی بد کجا نام او جان فروزکه تیره شبا برگزیدی ز روز.فردوسی .
جان شکار. [ ش ِ ] (نف مرکب ) شکارکننده ٔ جان . گیرنده ٔ جان . جان شکر. (فرهنگ ضیاء) : زلفش کمند دلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. (سندبادنامه ص 2...
جان کنان . [ ک َ ] (ق مرکب ) در حال جان کندن . در حال احتضار : بر سر پای جان کنان کردم و طالع مراپا و سری پدید نه چون سر و پای آسمان . خاقان...
جان عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. در هشت هزارگزی جنوب ماکو وهفت هزار و پانصدگزی جنوب باختری ...
جان شما. [ ن ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یعنی سوگند بجان شما. (شرفنامه ٔ منیری ). این عبارت در جایی استعمال کنند که کسی چیزی را بکسی ب...
جان شکری . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) قتلگاه . مقتل . (ناظم الاطباء).
جان سوزی . (حامص مرکب ) عمل جانسوز : رای تو بکین توزی دارد سر جانسوزی چون نیست لبت روزی هم رای تو اولی تر. خاقانی .رجوع به جان سوز شود.
جان سختی .[ س َ ] (حامص مرکب ) دیرمیری . رجوع به جان سخت شود.
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۳۶ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.