جد
نویسه گردانی:
JD
جد. [ ج ُدد ] (ع اِ) جانب هر چیز. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). جانب و سوی هر چیز است . (تاج العروس ) (از قطر المحیط). || مرد بخت مند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد بزرگ بهره . (از قطر المحیط). جَدّ. (از ذیل اقرب الموارد). جدی . (منتهی الارب ). ج ، جُدّون . و جمع مکسر ندارد. (از ذیل اقرب الموارد). || فربهی . (منتهی الارب ) (آنندراج )(تاج العروس ) (قطر المحیط) (شرح قاموس ). آکندگی گوشت . (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). بُدن . (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد). || میوه ای است مشابه به موز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . میوه ای است مثل میوه ٔ طلح . (شرح قاموس ) (تاج العروس ) (قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد). || چاه میان علفزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چاهی است در جایگاه پرگیاه . (شرح قاموس ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). چاه در موضع پرگیاه . (از اقرب الموارد) :
ما جُعل الجد الظنون الذی
جنب صوب اللّجِب الماطر
مثل الفراتی اذاماطَمی
یقذِف بالبوصی و الماهر.
این ابیات را اعشی در تفضیل عامر بر علقمه گفته است . (از تاج العروس ). || چاه بسیارآب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). چاهی است پرآب . (شرح قاموس ) (تاج العروس ). || چاه کم آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). چاهی است کم آب و این از اضداد است . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ). آب اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). آبی است کم . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ). || آب در کناره ٔ بیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). آبی است در طرف بیابان . (شرح قاموس ) (از تاج العروس ). آب اندک در کنار بیابان . (اقرب الموارد). || آب قدیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). آب دیرینه را میگویند. (شرح قاموس ). و این قول ثعلب است و این شعر ابومحمد حذلمی را به همین معنی تفسیر کرده است : ترعَی الی جد لها مکین . (از تاج العروس ). || کنار دریا. (تاج العروس ). بدین جهت که از آب جدا شده است . (از قطر المحیط) (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
جد. [ ج َدد ] (ع اِ) پدر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیاک . پدربزرگ . (یادداشت مؤلف ). نیا. (ناظم الاطباء). پدر ...
جد. [ ج ِدد ] (ع مص ) کوشیدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوشش در کار را میگویند. (شرح قاموس ). کوشیدن . (مصادر زوزنی ). فعالیت کردن . س...
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار دریاست بمکه . جُدَّة. (شرح قاموس ). الجُدَّة. (تاج العروس ). رجوع به جده ...
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی بشمال افریقیه در شرق بونه . (ابن بطوطه ).
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در سرزمین بنی عبس . اخضربن هبیرةبن عمروبن ضرار بر بنی عبس وارد شد و او را از آب منع کردند و وی این ابیات ...
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در جزیرة : اء تعرف من اسماء بالجد ردّهامحیلاً و نؤیاً حارساً قدتهدّما.أخطل (از معجم البلدان ).
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است بنی سعد را بنا بر تفسیری که ابن سکیت از این ابیات عدی بن الرقاع کرده است : فألمّت ْ بذی المویقع لمّاجف ...
جد. [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ جدبن قیس بن صخربن خنسأبن سنان ... سلمی انصاری از صحابه و انصار است . وی پسر عموی برأبن معرور و متهم به نفاق بو...
جد. [ ج َدد ] (اِخ ) ابن قیس بن صخر انصاری ، مکنی به ابووهب . از منافقان است . (از امتاع الاسماع ).
هفت جد. [ هََ ج َدد / ج َ ] (اِ مرکب ) اسلاف انسان تا هفت مرتبه . مقابل هفت پشت . رجوع به هفت پشت شود.