اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جد

نویسه گردانی: JD
جد. [ ج ِدد ] (ع مص ) کوشیدن در کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوشش در کار را میگویند. (شرح قاموس ). کوشیدن . (مصادر زوزنی ). فعالیت کردن . سعی کردن : نگاه باید کرد که چون مرد شهم و کافی بود و همه جد محض . (تاریخ بیهقی ص 391). مردیها و جدهای وی را اندازه نبود. (تاریخ بیهقی ). موشان در بریدن شاخها جد بلیغ مینمایند. (کلیله و دمنه ). در دفع عنصر و کفایت کار او بر آن موجب که شرح داده آمده است جد بلیغ بجای آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). جد ایشان در عصبیت و طاعت تاش زیادت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 59).
- اراده ٔ جدی ؛ مقابل اراده ٔ استعمالی . و آن این است که متکلم لفظی را در معنای خود بکار برد وهمان را نیز اراده کند و مورد حکم قرار دهد. در مثل اگر لفظ عامی متکلم در کلام خود بکار برد ممکن است تمام معنای عام را که مورد استعمال بوده مورد حکم قرار داد و ممکن است بر عام تخصیص وارد ساخت و بعض افراد عام را از تحت حکم خارج کرد. در هر دو صورت لفظ عام در تمام معنای خود استعمال شده با این تفاوت که درصورت اول متکلم همان مستعمل فیه را به طور جد مورد حکم قرار داده است که در این مورد اراده ٔ وی نسبت به تمام معنای مستعمل فیه جدی میباشد و اراده ٔ او را اراده ٔ جدی گویند و در صورت دوم برای تأسیس قاعده ای بصورت ظاهر لفظ عام در تمام معنا استعمال شده لیکن در واقع اراده ٔ جدی وی فقط به آن قسمتی که پس از تخصیص تحت عام باقیمانده تعلق گرفته و آن را مورد حکم قرارداده است که در این مورد اراده ٔ استعمالی بتمام معنی عام تعلق گرفته ولی اراده ٔ جدی فقط به آنچه پس از تخصیص تحت عام باقیمانده تعلق گرفته است . رجوع به کتابهای علم اصول فقه مبحث عام و خاص شود.
- بجد ؛ جدی . جداً. از روی جد :
عاشقم بر لطف و بر قهرش بجد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد.

(مثنوی ).


رجوع به جد و جداً شود.
- بجدتر ؛ با کوشش و سعی بیشتر : بخوارزم بازآمد و کارهای رفتن بجدتر پیش گرفت . (تاریخ بیهقی ص 698).
- جد و جهد ؛ کوشیدن و فعالیت کردن : آنچه شرط شده بر من از این بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمان بری و همراهی و جد و جهدعهد خداست . (تاریخ بیهقی ص 317).
وامی است بزرگ شکر او بر تو
بگذار بجد و جهد وامش را.

ناصرخسرو.


اصحاب سلطان ... بتدریج و ترتیب و جد و جهد آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه ).
آن مرائی در صلوة و در صیام
مینماید جد و جهدی بس تمام .

(مثنوی ).


|| درستی در کار. (منتهی الارب ). ضد هزل . (آنندراج ). ضد هزل و بیهوده گفتن است . یعنی درست و راست گفتن . (شرح قاموس ) (از آنندراج ). مقابل هزل . سخن گفتن به حقیقت . (المصادر زوزنی ) :
گاه نظم و گاه نثر و گاه مدح و گاه هجو
روز جد و روز هزل و روز کلک و روز دن .

منوچهری .


گفت سخن تو جداست همه نه شماتت و هزل و مصلحت ما نگاهداری بجان وسر ما که بی حشمت بگوئی . (تاریخ بیهقی ص 476). همه جدبودی بی هزل . (منتخب قابوسنامه ص 45).
هزل تعلیم است آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو.

(مثنوی ).


از یکی رو ضد و یک رو متحد
از یکی رو هزل و از یک روی جد.

(مثنوی ).


بمزاحت نگفتم این گفتار
هزل بگذار و جد از او بردار.

سعدی .


|| در اصطلاح ، آن است که از لفظ معنای حقیقی و مجازی اراده شود و آن ضد هزل است . (تعریفات جرجانی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه ٔ هزل شود. || شتابی و عجلت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عجله . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || محقق مبالغ در آن . و از این معنی است : عذاب جِدّ؛ یعنی عذاب محقق مبالغ در آن . (از اقرب الموارد).امر نیک راست و درست . (منتهی الارب ). و گویند هو محسن جِدّاً؛ یُراد به المبالغة. و فی هذا خطر جد؛ اَی عظیم جداً. و عالم جد؛ یعنی بنهایت رسیده در علم . و قولهم اجدک لاتفعل کذا؛ یعنی تو را سوگند بحقیقت تست مکن چنین . و این آنگاه راست آید که جیم را کسره خوانند و اگر بفتح جیم گویند سوگند ببخت باشد. و اگر واوآرند و گویند و جدک ، جیم مفتوح باشد نه مکسور. و این کلمه پیوسته به اضافت آید و بس و نصب آن بر حذف یاء است و نزد ابوعمرو بر مصدریه یعنی مالک اجدا منک . (از منتهی الارب ).
- فلان عالم جدٌ عالم ٌ؛ یعنی متناهی در علم و رسیده به نهایت است . (از اقرب الموارد). || (اِ) کناره ٔ نهر. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جد. [ ج َدد ] (ع اِ) پدر پدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیاک . پدربزرگ . (یادداشت مؤلف ). نیا. (ناظم الاطباء). پدر ...
جد. [ ج ُدد ] (ع اِ) جانب هر چیز. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). جانب و سوی هر چیز است . (تاج العروس ) (از قطر المحیط). || مرد بخت مند. (منتهی...
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) ساحل دریای مکه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار دریاست بمکه . جُدَّة. (شرح قاموس ). الجُدَّة. (تاج العروس ). رجوع به جده ...
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی بشمال افریقیه در شرق بونه . (ابن بطوطه ).
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در سرزمین بنی عبس . اخضربن هبیرةبن عمروبن ضرار بر بنی عبس وارد شد و او را از آب منع کردند و وی این ابیات ...
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است در جزیرة : اء تعرف من اسماء بالجد ردّهامحیلاً و نؤیاً حارساً قدتهدّما.أخطل (از معجم البلدان ).
جد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است بنی سعد را بنا بر تفسیری که ابن سکیت از این ابیات عدی بن الرقاع کرده است : فألمّت ْ بذی المویقع لمّاجف ...
جد. [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ جدبن قیس بن صخربن خنسأبن سنان ... سلمی انصاری از صحابه و انصار است . وی پسر عموی برأبن معرور و متهم به نفاق بو...
جد. [ ج َدد ] (اِخ ) ابن قیس بن صخر انصاری ، مکنی به ابووهب . از منافقان است . (از امتاع الاسماع ).
هفت جد. [ هََ ج َدد / ج َ ] (اِ مرکب ) اسلاف انسان تا هفت مرتبه . مقابل هفت پشت . رجوع به هفت پشت شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.