جوی
نویسه گردانی:
JWY
جوی . [ ج َ وی ی ] (ع ص ) مبتلا به جَوی ̍. || آب متغیر گندیده . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
ره جوی . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) ره جو. راه جوی . که راه را بجوید. که در جستجوی راه باشد : سپه دشمن او را رمه ای دان که در اونه چراننده شبان...
لب جوی. {لَ بِ ج}. ا. ق مرکب). کنار، لبه، حاشیه، مَرز یا بَر ِجویبار، نهر یا آبی و رودی. مِیلِ رَفتَن مَکُن ای دوست دَمی با ما باش بر لَبِ جویِ طَرَب ...
جفت جوی . [ ج ُ ] (نف مرکب )جفت جو. جوینده ٔ جفت . نر جوینده ٔ ماده . ماده ٔ جوینده ٔ نر. حیوانی که نر جوید. حیوانی که ماده جوید. گشن . گشن خواه...
غرض جوی . [ غ َ رَ ] (نف مرکب ) غرض ورز. غرض ران . غرض جوینده . || خودخواه . خودکام . (ناظم الاطباء).
کین جوی . (نف مرکب ) انتقامجو. کینه جو : چه جویی مهر کین جویی که با اوحدیث مهرجویی درنگیرد. خاقانی .رجوع به کینه جوی شود. || جنگجو. دلاور....
گاه جوی . (نف مرکب ) آرزوکننده ٔ تاج و تخت . جستجوکننده ٔ سریر سلطنت و شاهی : از ایران سوی روم بنهاد روی پدر گاه جوی و پسر راه جوی .فردوسی .
ملک جوی . [ م ُ ] (نف مرکب ) ملک جوینده . طالب مملکت . طلب کننده ٔ فرمانروایی و قدرت : بدو که گوید کای ملک جوی محنت یاب چنین گریزد خفاش آفتاب...
ویل جوی . [ وَ / وِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ ویل . مصیبت خواه . خواهان اندوه کسی را : بداندیش دشمن بود ویل جوی که تا چون ستانی از او چیز اوی ۞...
سبز جوی . [ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان : چو قاروره ٔ صبح نارنج بوی ترنجی شد از آب این سبز جوی .نظامی .
سخن جوی . [ س ُ خ َ ](نف مرکب ) متجسس . محقق . کنجکاو. (ولف ) : پزشکی سراینده برزوی بودبه پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ...