گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جوی نویسه گردانی: JWY جوی . [ ج َوْ وی ] (ص نسبی ) ۞ منسوب به جوّ: عوامل جوّی (ابر وباد و باران و طوفان و جز آنها) رجوع به جوّ شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی مفسده جوی مفسده جوی . [ م َ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مفسده انگیز. رجوع به مدخل قبل شود. هنگام جوی هنگام جوی . [ هََ ] (نف مرکب ) آنکه برای هر کار زمان مناسب بجوید : سدیگرسخنگوی هنگام جوی بماند همه ساله باآبروی .فردوسی . عریده جوی این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. ولایت جوی ولایت جوی . [ وَ/ وِ ی َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ ولایت . جویای ولایت و فرمانروائی : اینها را که خواجه میگوید ولایت جویانند، نتوانند گذاشت تا دم ... بستان جوی بستان جوی . [ ب ُ ] (اِخ ) این نام در فهرست نزهةالقلوب (ج 3 چ 1331 هَ . ق . لیدن ) بصورت فوق آمده است ولی در متن ص 209 آمده : «سیحان و جی... تاریک جوی تاریک جوی . (نف مرکب ) ظلمت طلب . بیراهه رو. منحرف . کجرو : بپرسید کار پرستش بچیست بنیکی ّ یزدان گراینده کیست چنین داد پاسخ که تاریک جوی روان ا... درمان جوی درمان جوی . [ دَ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ درمان . آنکه در جستجوی درمان باشد. علاج خواه . طالب چاره . علاج و دارو طلبنده برای مداوا : خیر شد زی ... دشمنی جوی دشمنی جوی . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمنی جوینده . جوینده ٔ دشمنی . خصومت خواه . طالب عداوت : بدل دشمنی جوی و بد خواه ماست کز اهریمنی تخمه ٔ ا... دیهیم جوی دیهیم جوی . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دیهیم . طالب تخت و تاج و پادشاهی . (ناظم الاطباء) : سوی رخش رخشنده بنهاد روی دوان رخش شد نزد دیه... جست و جوی جست و جوی . [ ج ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) طلب . کاوش .پژوهش . جستجو. رجوع به کلمه ٔ اخیر شود : ز نام تو کردم بسی جست و جوی نگفتند نام... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود