حالی
نویسه گردانی:
ḤALY
حالی . (اِخ ) از شعرای محمد شیبانی خان درسمرقند بود و چون پادشاه افاضل نواز آن شهر فتح کرد بدرگاه آمد. رجوع شود به رجال حبیب السیر ص 196. و چون بیشتر شهرت او به بنایی است ، بدان کلمه رجوع شود.
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۰ ثانیه
حالی . (ع ص ) نعت فاعلی از حلی . بحلیه . متحلی . بزیور آراسته : و این قصیده که ... بدرر تشبیهات حالیست و از معایب خالی . (لباب الالباب ج 2...
حالی . (ق ) درحال .درساعت . فی الفور. فوراً. همان دم . دردم : روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهاربرد حالی زنش ز خانه بدوش گرده ا...
حالی . (اِخ ) مولوی الطاف حسین ، وطنش پانی پت ، و در شاه جهان آباد نشو و نما یافته ، نکات علوم متعارفه را بخوبی شکافته . سنجیدگی و فهمیدگی از...
حالی . (اِخ ) سید عبداﷲ. اصلش از مدینه ٔ طیبه و مولدش عباس آباد اصفهان ، و پدرش از خُدّام کربلای معلی علی وافدیها الرحمة و الرضوان . خط نسخ ا...
حالی به حالی شدن .[ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . متلون گردیدن .
حالی به حالی گردیدن . [ ب ِ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) حال بحال شدن . تغییر دادن حال .- از حالی به حالی گردیدن : خدایست آنکه ذات بیمثالش نگر...
حالی بین . (نف مرکب ) خلاف دوربین . که مآل بین نباشد : چشم را این نور [ نور مستعار ] حالی بین کندچشم عقل و روح را گرگین کند. مولوی .دمبدم ب...
تبه حالی . [ ت َ ب َه ْ ](حامص مرکب ) تباه حالی . بدحالی . به روز بلاافتادگی .
تنگ حالی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) فقر و تنگدستی و تهی دستی و مسکنت و درویشی و نکبت و بدبختی . (ناظم الاطباء). سختی . رنج : ای مانده بکوری و ت...
حالی شدن . [ ش ُ دَ ](مص مرکب ) یافتن . دریافتن . فهمیدن . نیک فهم کردن .