اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حفت

نویسه گردانی: ḤFT
حفت . [ ح َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کوفت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق ّ عنقه . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
هفت حوض . [ هََ حُو ] (اِخ ) جایی بالای درکه در شمال تهران . (یادداشت مؤلف ).
هفت پدر. [ هََ پ ِ دَ ] (اِ مرکب ) هفت بانو که کنایت از سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). || هفت آسمان را نیز گفته اند، چه آنها را آبای علوی می خو...
هفت بهر. [ هََ ب َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نجوم ) تقسیم هر برج است به هفت قسمت متساوی و دادن هر قسمت به صفتی خاص به کوکبی از کواکب . (یاددا...
هفت بیخ . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از آباء علوی و هفت سیاره : شش جهت را به هفت بیخ برآرنه فلک را به چارمیخ درآر.نظامی .
هفت باغ . [ هََ ](اِ مرکب ) کنایت از دنیاست و هفت اقلیم : پنداشته ای تو کم چراغی آرایش روی هفت باغی ؟(منسوب به نظامی ).
هفت بام . [ هََ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت آسمان است . هفت فلک . هفت خراس . هفت ایوان : بر طره ٔ هفت بام عالم نه طاس بهشته ای نه پرچم .نظامی .
هفت بحر. [ هََ ب َ] (اِ مرکب ) هفت دریا. (یادداشت مؤلف ) : یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبرکز آب هفت بحر به یک روی تر شوی .حافظ.
هفت برگ . [ هََ ب َ ](اِ مرکب ) دارویی است که آن را مازریون میگویند، دفع مرض استسقا می کند. (برهان ). برگ درختی است شیردار به قدر درخت سماق ...
هفت بلگ . [هََ ب َ ] (اِ مرکب ) مازریون . (یادداشت مؤلف از بحرالجواهر). هفت برگ . رجوع به مازریون و هفت برگ شود.
هفت بنا. [ هََ ب ِ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت پرگار است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ).
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۳۲ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.