حق
نویسه گردانی:
ḤQ
حق . [ ح َق ق ] (ع مص ) راست کردن سخن . || درست کردن وعده . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || درست کردن و درست دانستن . یقین نمودن . (منتهی الارب ). || ثابت شدن . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || غلبه کردن بحق . (منتهی الارب ). || کسی را بر حق داشتن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || حق چیزی ؛ واجب کردن آن . (منتهی الارب ). || واجب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || حق طریق ؛ گرفتن میانه ٔ راه در رفتن . || حق فلان ؛ زدن بر وسط سر او یا بر مغاک کتف وی . || آمدن نزدیک کسی . (منتهی الارب ). نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سزاوار شدن و آن بافعل مجهول بکار رود. (منتهی الارب ). || سزاوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
حق ده . [ ح َ دِه ْ ](نف مرکب ) آنکه حق کسان را بدیشان دهد : همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان .فرخی .
حق کش . [ ح َ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه راستی را پوشیدن خواهد. آنکه حق را پایمال کردن خواهد.
ذی حق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) صاحب حق . سزاوار. محق ِ. || برحق . مقابل مبطل : ذی حق بودن در ادعائی یا نبودن .
حق ور. [ ح َ وَ ] (ص مرکب ) (از حق عربی بمعنی ما یستحق و در فارسی به معنی دارا و صاحب و مالک ) صاحب حق . ذی حق . سزا. مستحق : حقور بحق رسی...
حق نمک .[ ح َق ْ ق ِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حقی اخلاقی که منعم را بر منعم علیه است . حقی اخلاقی که پیدا آید میان دو تن از خورد...
حق گوی . [ ح َ ] (نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید : به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر...
هبط حق . [ هََ ح َ ] (اِخ ) نامی است که مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی به قحطبةبن شبیب سردار عرب داده بود. (حبیب السیر ج 2 ص 198). این نام...
اهل حق یا یارسان[۱] به پیروان دین یاری گفته میشود[۲] که بهطور عمده در دو کشور ایران و عراق پیرو دارد. دین یاری دینی است با مناسک عرفانی که تاریخ دقی...
حق ورن . [ ح َ وِ رَ ] (اِخ ) دهی است از چهریق بخش سلماس شهرستان خوی . ناحیه ای است واقع در دامنه سردسیر سالم و دارای 152 تن سکنه میباشد....
سخن حق. [ سُ خَ نِ ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ). حرف حساب. بیان درست. سخن درست. سخن صحیح. نیز نک. حرف حق در همین لغت نامه. ///////////////...