خیز
نویسه گردانی:
ḴYZ
خیز. (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان و بانعمت بناحیت پارس . (حدود العالم ).
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خیز. (نف مرخم ) خیزنده . برخیزنده . (ناظم الاطباء). بلندشونده . این لفظ در حالت ترکیب بدو وجه مستعمل میشود یکی آنکه جزء اول حال از ذات او ...
خیز /xiz/ معنی ۱. = خاستن ۲. (اسم مصدر) پَرِش؛ جهش. ۳. خیزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): حاصلخیز، سبکخیز، سحرخیز، شبخیز. ۴. (اسم مصدر) [قدیمی] بلند ش...
شب خیز. [ ش َ ] (نف مرکب ) شب خیزنده . آنکه شبها برخیزد. (آنندراج ). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل : عابد شب خیز. (از فرهنگ نظام ). کسی ک...
غم خیز. [ غ َ ] (نف مرکب ) غم آور. غم انگیز. صفت جایگاه یا چیزی که از آن غم برآید و کان اندوه باشد.
آب خیز. (اِ مرکب ) طوفان : آب خیز است این جهان کشتیت رابادبان این طاعت و دانش خله . ناصرخسرو.و دل در میان طوفان بلا و آبخیز محنت و عنا گر...
پس خیز. [ پ َ ] (نف مرکب ) شاگرد و نومشق کشتی گیران چرا که بعد از تعلیم همه ٔ شاگردان استاد بجهت تعلیم با او کشتی گیرد. (بهار عجم و شرح از ...
تب خیز. [ ت َ ] (نف مرکب ) که تب آورد. هوا یا جایی که بیماری تب آورد. مالاریایی : اراضی مجاور باتلاقها و زمینهای باتلاقی تب خیزند. رجوع به ...
تهی خیز. [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) کاواک . خالی : چون دهن تیغ درم ریز باش چون شکم کوس تهی خیز باش . نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای ...
پیش خیز. (نف مرکب ) که پیش خیزد. که از قبل خیزد. || (اِ مرکب ) خدمتکار. چالاک . (غیاث ). خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد : منم که ...
چست خیز. [ چ ُ ] (نف مرکب ) زودخیز. تندخیز. جلدخیز. آنکه تند و سریع حرکت کند. تندرو : ای فلک پیمای چست چست خیززانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز....