دثط
نویسه گردانی:
DṮṬ
دثط. [ دَ ] (ع مص ) شکافتن زخم را پس روان گشتن چیزی که در آن بود. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
سنگین دست . [ س َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که بتأمل و تانی کار کند. (غیاث ) (آنندراج ) : بیستون را تیشه ام در حمله ٔ اول گداخت نیست با من نسبتی ...
برخی از سرایندگان نیز چنین گویند:
دوش پیری ز خرابات برون آمد مست "دست در دست" جوانان و صراحی در دست (خواجوی کرمانی)
ریزان گل و لاله، ...
شانه ٔ دست . [ ن َ / ن ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کف دست باشد. (از بهار عجم ). کف دست . (شمس اللغات ) : تا ز دستم رفت و همزا...
دست بر قضا. قیدی عامیانه به معنی اتفاقا، بر سبیل اتفاق و از قضا: از قضا. اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).
از دست شدن. به معنى از دست رفتن است که کنایه از بیخودى و بىاختیارى و اضطراب کردن باشد. (فرهنگ فارسی برهان قاطع , ص61) [اَ دَ شُ دَ] از دست شدن (مص م...
سلیمان دست . [ س ُ ل َ / ل ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست وی چون دست سلیمان باشد : اهرمن بندی سلیمان دست کز روح القدس از ملایک چون صف مورانش ل...
گسترده دست . [ گ ُ ت َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) حاکم . فرمانروا. پادشاه مبسوطالید : همیشه بزی شاد و یزدان پرست براین بوم ما بیش گسترده دست .فردوس...
دست یافتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از ظفر یافتن و مستولی گردیدن و به مراد رسیدن و غالب شدن باشد. (برهان ). غالب شدن . (غیاث ). ظفر یاف...
دست نهادن . [ دَ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) قرار دادن دست بر چیزی : خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه های او که ز نور آفریده اند. خاقانی...