درنگ . [ دَ رَ
/ دِ رَ ] (اِ صوت ) صدایی باشد که از نواختن ناقوس و تار ساز و شکستن چینی و آبگینه و امثال آن برآید. (برهان ) (جهانگیری ). آواز تار و طنبور و نقاره و صدای گرز و شمشیر، و آن تبدیل ترنگ است . (آنندراج ). لغتی است در جرنگ که صدای زنگ و طاس و غیره است . (لغت محلی شوشتر، خطی ).
-
در درنگ آوردن ؛ بصدا درآوردن
: ناقوس به کعبه در درنگ آوردن
بتوان نتوان ترا بچنگ آوردن .
شیخ ابوسعید ابوالخیر (از جهانگیری ).
یک بیک بر سنگ می زد بی درنگ
کز دلش بردی درنگ شیشه زنگ .
مولوی (از جهانگیری ).
-
درنگ درنگ ؛ حکایت صوت شکستن چیزی قطور و سخت . آواز شکستن چیزی . حکایت صوت شکستن استخوان : گردنت بشکند درنگ درنگ . (یادداشت مرحوم دهخدا).