اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعق

نویسه گردانی: DʽQ
دعق . [ دَ ] (ع مص ) سخت سپردن و کوفته کردن راه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن ناف مشک را. (از منتهی الارب ). پراکنده کردن «غارة» را. (از اقرب الموارد). || پاشنه زدن اسب را تا شتاب رود. (از منتهی الارب ). دواندن و به هیجان آوردن و رماندن اسب را. (از اقرب الموارد). || برانگیختن . || رمانیدن .(از منتهی الارب ). || پامال کردن شتران حوض را تا شکسته گردد کناره های آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوفته و پاسپرده کردن . (از منتهی الارب ). || کاملاً بقتل رسانیدن کسی را. || گشادن راهی برای آب و بجریان انداختن آن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || دق و کوبیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۲ ثانیه
داغ دیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی داغ دیده . رجوع به داغ دیده شود.
داغ دیدن . [ دَ ] (مص مرکب )مردن کسان و خویشان خاصه فرزند. مرگ فرزند یا دیگر اقربا دیدن . مردن عزیزی چون فرزند یا برادر و امثال آن . مصاب ...
داغ پنجه . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نوعی داغ بشکل پنجه ٔ دست . نوعی از داغ که بر کفل اسپان کنند. ظاهراً داغ مخصوص اسپان سلاطین صفویه ...
داغ دروش . [ غ ِ دِ رَو / رُو ] (ترکیب اضافی ) داغ درفش . داغی که با درفش بر اندام پدید آرند. درفش داغ . دروش داغ . داغی که برای امتیاز چه...
داغ چیدن . [ دَ ] (مص مرکب )پهلوی هم قرار دادن نشان و علامت داغ . چندین نشان داغ نزدیک هم پیدا آوردن . داغ بر هم چیدن : کند سینه ٔ خویش...
داغ درفش . [ غ ِ دِ رَ ] (ترکیب اضافی ) داغ دروش . درفش داغ . داغ کردن با درفش . داغ که با درفش تفته براندام پدید آرند. رجوع به دروش و دا...
داغ شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور کردن داغ ، و داغ رفتن لازم منه و این مقابل داغ ماندن است . (از آنندراج ). بر طرف کردن نشان داغ .زد...
داغ زنده . [ غ ِزِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ) داغی که مدام خون چکان باشد از این جهت داغی را که برای اماله ٔ مواد نزلات سوزند و نگذارند که به...
داغ کاغذ. [ غ ِ غ َ ] (ترکیب اضافی ) صاحب آنندراج آرد: مخفی نماند که اقسام داغ بسیارست ازآن جمله داغی است که از سنگ میسوزند و داغی است...
داغ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تسویم . (دهار). وسم . (تاج المصادر) (دهار). حسم . (ترجمان القرآن ). کی ّ. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). سمة....
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۲ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.