دعق
نویسه گردانی:
DʽQ
دعق . [ دَ ] (ع مص ) سخت سپردن و کوفته کردن راه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن ناف مشک را. (از منتهی الارب ). پراکنده کردن «غارة» را. (از اقرب الموارد). || پاشنه زدن اسب را تا شتاب رود. (از منتهی الارب ). دواندن و به هیجان آوردن و رماندن اسب را. (از اقرب الموارد). || برانگیختن . || رمانیدن .(از منتهی الارب ). || پامال کردن شتران حوض را تا شکسته گردد کناره های آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوفته و پاسپرده کردن . (از منتهی الارب ). || کاملاً بقتل رسانیدن کسی را. || گشادن راهی برای آب و بجریان انداختن آن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || دق و کوبیدن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
واژه های همانند
۱۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه
داغ نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) داغ کردن . با آهن تفته اندام حیوان یا آدمی را سوختن نشان را یا گم نشدن را : اسبان و اشتران و است...
داغ نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) قرار گرفتن داغ . پدید آمدن اثر داغ بطور ثابت در : چه داغها که ز چرخم نشسته بر سینه چه اشکها که ز چش...
داغ نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) داغ کردن . سفع. (منتهی الارب ).
داغ کشیدن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) داغ برکشیدن . داغ کردن . داغ بر رخ یا سینه کشیدن کسی را. نشان بر او از آهن تفته نهادن علامت بندگی را ...
داغ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) داغ پذیرفتن . اثر داغ برو پیدا آمدن : جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیردالا که داغ سعدی کاول نظر نهادی...
داغ ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) این ترکیب را صاحب آنندراج آورده است و از آن معنی داغ نشاندن مقابل داغ بردن و داغ برچیدن برمی آید : شبها...
داغ ناکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل داغ کرده . که آهن تفته بر اندام وی ننهاده باشند. که نشان داغ بر اندام وی پدید نیاورده با...
داغ ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) داغ کردن . نشانمند کردن . (آنندراج ) : تا برگرفته ای ز رخ خود نقاب راچون لاله داغ ساخته ای آفتاب را. وحید.- ...
داغ سوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) صاحب آنندراج این تركیب را آورده است با شواهد زیرین : کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمدبدل داغ تو ...
داغ درفشی . [ غ ِ دِ رَ ] (ترکیب وصفی ) منسوب به داغ درفش . داغی با درفش پدید آمده . داغی که درفش را گرم کرده ، دهند و بداغ درفشی اکثر سو...