اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دم

نویسه گردانی: DM
دم . [ دَم م ] (ع مص ) طلا کردن و مالیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).طلا کردن به هر لون که بود. (تاج المصادر بیهقی ). || خانه را به گچ اندود کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رنگ کردن جامه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || قیر مالیدن کشتی را. || طلا کردن دمام را بر چشم خانه . || هموار و برابر کردن زمین را. || سخت شکنجه دادن کسی را. || زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکستن سر کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتافتن .(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هلاک کردن و نیست گردانیدن قوم را. || خاک انباشتن کلاکموش سوراخ خود را و برابر گردانیدن آن را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برجستن اسب نر برماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || هموار کردن و برابر ساختن بر سماروغ خاک را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (مجهولاً) آگنده و گرانبار گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
دم گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . گشادن دهان . (یادداشت مؤلف ).- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در ...
دم گشادن .[ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از: دم عربی ، به معنی خون +گشادن ) خون گشادن . خون جاری کردن . روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی . (ا...
دم منگنان . [ دَم َ گ ِ ] (اِخ ) دم آب منگنان . رجوع به این ماده شود.
دم گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از سکوت است . (لغت محلی...
دم گرفتن . [ دُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در پی یکدیگر ایستادن برای رسیدن نوبت . (یادداشت مؤلف ). پشت سر هم ایستادن . صف بستن به دنبال هم ...
دم کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نفس کشیدن و نفس زدن . (از ناظم الاطباء).- آلات دم کشیدن ؛ جهاز تنفس . (یادداشت مؤلف ) : [ زهره ...
دم سیاوش . [ دَ م ِ وُ ] (اِ مرکب ) چوبی است که جامه ٔ سرخ بدان زنند، و آن را خون سیاوش وخون سیاوشان و دار پرنیان و سیاوشان نیز گویند و ب...
دم شمردن . [ دَ ش ِ / ش ُ م َ /م ُ دَ ] (مص مرکب ) شمار انفاس داشتن . || کنایه از ایام بسر کردن است . (آنندراج ) : به آسان شماری دمی می شما...
دم الحایض . [ دَ مُل ْ ی ِ ] (ع اِ مرکب ) خون حیض دار را گویند. (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دم الحربا. [ دَ مُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) خون آفتاب پرست که آن نوعی از عضایه است . (اختیارات بدیعی ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.