دور
نویسه گردانی:
DWR
دور. [ دَ ] (ع مص ) گردیدن چیزی و برگشتن بر آنجا که بود. (از اقرب الموارد). گردش کردن و گردیدن . (ناظم الاطباء). چرخیدن . گرد گردیدن . گشتن . (یادداشت مؤلف ). چرخ زدن هر چیز مطلقاً. (لغت محلی شوشتر). گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گرد گشتن . (غیاث ) (ترجمان القرآن جرجانی ). گشتن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). || مبتلا به علت دوار کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
دور رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن به فاصله ٔ بعید.به مسافت دور رفتن . مسافت بعید را طی کردن . (از یادداشت مؤلف ): اشطاط. اشتطاط. غروب . م...
دور دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوربینی . دیدن از فاصله ٔ بسیار. مسافت دور را دیدن . دیدن نقطه ٔ دوردست را : زغن گفت از این دور دیدن چه سودک...
خاور دور. [ وَ رِ ] (اِخ ) بر کشورهای شرقی آسیا، که عبارت از چین و ژاپن و جزایر همسایه ٔ آنانند، اطلاق شود.
حموت دور. [ ] (اِخ ) (بمعنی چشمه های گرم ) یا مسکن یکی از شهرهای لاویان و شهری است برای بنی نفتالی . (یوشع 21 : 32) (قاموس کتاب مقدس ).
دور راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) به دور بردن . به دور نقل دادن . به مسافت دور بردن . تا مسافت دور دواندن و روان ساختن : شحن ؛ دور راندن شکار وص...
دور راندن . [ دَ /دُو دَ ] (مص مرکب ) زمانه بر سر بردن . (آنندراج ).- دور تمتع راندن ؛ تمتع حاصل کردن . (از آنندراج ). از زندگی بهره مند شدن . ب...
دور پرتاب . [ پ َ ] (ص مرکب ) دورانداز. که چیزی را به فاصله ٔ دور پرتاب کند. تیر و یا کمان یاچیزی که چیزی را به مسافت دور بیندازد: نفوح ؛ کم...
دور جهیدن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) دورجستن . دورجه کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دور جستن و دورخیز کردن شود.
دور داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روانه کردن و به فاصله نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). || راندن . به فاصله گرفتن داشتن . از خود دور ساختن . فاص...
دور ریختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون ریختن . دورانداختن چنانکه غذای پس مانده و بیمصرف یا چیزی بی ارزش را. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوران...