اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیدن

نویسه گردانی: DYDN
دیدن . [ دَ دَ ] (ع اِ) خو و عادت . (منتهی الارب ). دأب . عادت . (اقرب الموارد). خوی . (نصاب ) (السامی فی الاسامی ). عادت . (تاج العروس ). خوی . شیمة. شنشنة. هجیر. (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
بلا دیدن . [ ب َ دی دَ ] (مص مرکب ) رنج دیدن . (فرهنگ فارسی معین ). آزار دیدن . دچار اذیت و آزار شدن : گفت این آزادمرد در هوای ما بسیار بلا...
جفا دیدن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) جفا بردن . متحمل جفا و ستم شدن . بار ظلم و بیداد کسی را کشیدن : اگر گم کند راه آموزگارسزد گر جفا بیند از روزگ...
جان دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) جان یافتن . زنده شدن : پیش لبت که مرد که هم از تو جان ندیدیک آفریده چون تو مسیحا زمان ۞ ندید.فغانی ش...
بلند دیدن . [ ب ُ ل َ دی دَ ] (مص مرکب ) با احترام نگریستن . (ناظم الاطباء). || احترام کردن . (ناظم الاطباء). || شگفت کردن . (ناظم الاطباء). ت...
پیش دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دیدن از قبل . || پیش بینی کردن .
تمتع دیدن . [ ت َ م َت ْ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) منفعت و فایده دیدن . (ناظم الاطباء). بهره دیدن . نصیب دیدن : تمتع با کمال قرب زان رعنا نمی بینم...
روی دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . مصلحت دیدن . مناسب دانستن . ممکن دیدن . (از یادداشت مؤلف ) : مرا گفت بشتاب با او بگوی که گر زا...
راه دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن . (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به ک...
رای دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . مصلحت دیدن . صلاح دانستن . مقتضی دیدن . مناسب تشخیص دادن . اندیشه و عقیده پیدا کردن . ارتاء. (تاج ...
رنج دیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) آزار دیدن . دچار اذیت شدن . صدمه و آسیب دیدن . مشقت و محنت را گرفتار آمدن . مکابدة : بسی رنج دیدم ز خاقا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.