راح
نویسه گردانی:
RʼḤ
راح . (ع اِ) نام نوایی است از موسیقی . رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
واژه های همانند
۱۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
راه رفتن . [ رُ ت َ ] (مص مرکب ) راه روفتن . رفتن راه . پاک کردن راه . تمیز کردن راه : و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر ب...
راه سفید. [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش چوار شهرستان ایلام ، واقع در 2هزارگزی شمال چوار و 2هزارگزی شمال راه شوسه ٔ ایلام به شاه آباد. دهی ...
راه سودن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پیمودن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). براه رفتن . طی کردن راه .
راه دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن . (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به ک...
راه شوسه . [ هَِ ش ُ س ِ ] (ترکیب وصفی ) همزمان با پیشرفت تمدن و صنعت و اقتصاد، بشر نیاز شدیدی به سرعت در حمل و نقل کالا و مسافرت افراد پی...
راه کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) طی طریق کردن . راه پیمودن . راه بریدن . قطع راه کردن . (یادداشت مؤلف ). راه رفتن : من رهی پیر و سست پیمای...
راه گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) هر مرکب عموماً، واسب خصوصاً. (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). هر مرکوبی اعم از اسب و استر و خر و گاو و اشتر و جز آن...
راه جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جویای طریق شدن . در صددپیدا کردن راه برآمدن . جستجو کردن راه : بدست چپ و پای کردی شناه بدیگر ز دشمن همی ...
راه جویان . (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال جستن راه . که در حال جستن راه باشد. || عاقل . طالب حقیقت : بیوزش بنزدیک موبد شدندهمه راه جویان ...
راه پرست . [ پ َ رَ ] (نف مرکب )که با راه انسی و آشنایی دارد. که پیوسته ملازم راه است . که با راه رفتن پیوند همیشگی دارد : حالی انگشتری...