اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رعص

نویسه گردانی: RʽṢ
رعص . [ رَ ] (ع مص ) افشاندن و جنباندن و حرکت دادن و کشیدن . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پریدن پوست بدن . (از اقرب الموارد). مورمور شدن پوست بدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ ] (اِخ ) لقب جالینوس طبیب و آن غیر از جالینوس طبیب معروف است . (از یادداشت مرحوم دهخدا).
رأس البغل . [ رَءْ سُل ْ ب َ ] (اِخ ) لقب محمدبن عبدربه ، و کتاب البستان از اوست . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به محمدبن عبدربه شود.
رأس الثور. [ رَءْ سُث ْ ث َ ] (اِخ ) نام کوهی است در نزدیکی ملطیة ودر دومنزلی آن . رجوع به الجماهر بیرونی ص 260 شود.
رأس الجبل . [ رَءْ سُل ْ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام نقطه ای است در شمال شبه جزیره ٔ عمان .
رأس الجدی . [ رَءْ سُل ْ ج َدْی ْ ] (اِخ ) اصطلاح فلک ) به اصطلاح هیأت ، آن محل از دایره ٔ منطقةالبروج که در محاذات اول برج جدی واقع شده ...
رأس الحرف . [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دیهی است ییلاقی در لبنان واقع در عبدا. (از اعلام المنجد).
رأس الحزب . [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح علم فتوت ، نام «کبیر» که او را شیخ و پدر نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به کب...
رأس السکر. [ رَءْ سُس ْ س ُ ] (اِخ ) نام محلی است در سمرقند در گذر رود سغد که ورغسر نیز نامیده میشد. (از احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 95 و 133).
رأس الشیخ .[ رَءْ سُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) بلغت اندلس اقسون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). افنثیون ۞ . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به اقسون ...
رأس الحمل . [ رَءْ سُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) سر حَمَل . نقطه ٔ اعتدال ربیعی . از (التفهیم مقدمه ص 147). و رجوع به همان متن ص 185 ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۱۲ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.