گفتگو درباره واژه گزارش تخلف ریش نویسه گردانی: RYŠ ریش . [ رَ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ۞ رجوع به رَیّش شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی ریش ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع ... ریش ریش . (اِ) ۞ جراحت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ) (زمخشری ) (دهار). زخم و جراحت . (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)(آنندراج... ریش ریش . (ع اِ) پر مرغ . ج ، اَریاش ، ریاش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). پر مرغ و زینت آن . در مرغ به منزله ٔ موی در دیگر جا... ریش ریش . [ رَ ی َ ] (ع اِمص ) بسیاری موی در هردو گوش و روی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ریش ریش . [ رَ ی ِ / رَی ْ ی ِ ] (ع ص ) رَیش . کلأ ریش ؛ گیاه بسیاربرگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیش شود. ریش ریش . [ رَ ] (ع مص ) پر نهادن تیر را. (منتهی الارب ) (از المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). || گرد آوردن مال و متاع و اسباب خانه را. (ا... ریش ریش . (اِخ ) در عهد قدیم بوشهر را می گفتند. (از ایران باستان ج 1 ص 130). رجوع به بوشهر شود. ریش ریش ریش ریش . (ص مرکب ) ریشه ریشه . (ناظم الاطباء). تارتار. از هم جدا شده . از هم شده به دراز و با قطعات باریک : ریش ریش شدن جامه . پاره پاره به ... ریش خزه خزه ریش اوسنی اوسنیا اوسنی. Usnea سردهای از گلسنگهای فروتیکوز سبز مایل به خاکستری کم رنگ است که مانند خُرد بوتههای بی برگ یا منگولههایی چسبیده به پوست یا شاخه رشد می... ریش کش ریش کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دشنامی است . (یادداشت مؤلف ) : ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیزدر ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر. سوزنی . ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۹ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود