اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبان

نویسه گردانی: ZBAN
زبان . [ زَ ] (اِخ )(بنو...) بطنی است از تمیم رشته ای از بنی عدنان . شیخ اثیرالدین ابوحیان در شرح تسهیل گوید: منسوب به این بطن را زبانی گویند. (از نهایة الارب فی معرفة انساب العرب تألیف قلقشندی ص 267). رجوع به زَبانی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۹ ثانیه
زبان گزی . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) خاصیت زبان گز. تیزی . تندی . حَرافَت . حَمزَة. حَمازَت . رجوع بزبان گز شود.
زبان فهم . [زَ ف َ ] (نف مرکب ) آنکه هر معنی را که به وی گویند بفهمد. (ناظم الاطباء). و رجوع به زبان فهمیدن شود.
زبان زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گفتگوشده . مذاکره شده . (ناظم الاطباء). || مشهورشده . بر سر زبان افتاده : شد همچو او زبان زده ٔ هر سخ...
زبان سوز. [ زَ ] (نف مرکب ) زبان گز.
زبان دل . [ زَ ن ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبان معنی . زبان حال . زبان باطن . زبان سرّ : که او ترجمان زبان دلست جز از دو زبان چون بود ...
زبان ران . [ زَ ] (نف مرکب ) صاحب قیل و قال و پرگوی . (برهان قاطع). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج ). پرگوی و کسی که سخنش در...
خوش زبان . [ خوَش ْ / خُش ْ زَ ] (ص مرکب ) خوش تقریر. شیرین زبان . بلیغ. کسی که سخن او آشکار بود و درهم نبود. (ناظم الاطباء). || آنکه نیش کل...
تلخ زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب )آنکه به درشتی و تلخی سخن گوید. (ناظم الاطباء). تلخ پاسخ و تلخ گفتار. (بهار عجم ) (آنندراج ) : باده کو تا به م...
چرب زبان . [ چ َ زَ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که به سخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب گرداند و مردم را از خود کند. (برهان ) (ناظم الاطباء)...
زاغ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایت از مردم سیاه زبان باشد یعنی کسانی که نفرین ایشان را اثری هست . (برهان قاطع). کنایه از سیه زبان است . (آ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۳۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.