زخم
نویسه گردانی:
ZḴM
زخم . [ زَ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت آرد: نصر گوید، زخم (با فتح زاء) جایی است در نزدیکی مکه و در این شعر که از طرفه و یا بگفته ٔ برخی از مخبل سعدی است نام آن موضع آمده . بیت این است :
لم تعتذر منها مدافع ذی
ضال و لا عقب و لا الزخم .
و بخط بعضی ازاهل فضل دیدم که زخم در بیت مذکور با فتح زاء نوشته شده بود. (از معجم البلدان ).
واژه های همانند
۶۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سست زخم . [ س ُ زَ ] (ص مرکب ) نبضی که سست زند. سست قرعه . سست ضربه . (فرهنگ فارسی معین ).
چشم زخم . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِمرکب ) ۞ آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب «...
زخم جای . [ زَ] (اِ مرکب ) جای زخم . زخمگاه . محل زخم : سر زخم جایش بکردند خشک بریق و بقیر و بکافور ومشک . فردوسی .رجوع به «زخمگاه »، «زخمگه »،...
زخم چشم . [ زَ م ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زدن چشم . چشم زدن . نگاه بد چشم . چشم زخم : مبادا چشم کس بر خوبی خویش که زخم چشم ، خوبی ...
زخم خورد. [ زَ خوَرْدْ / خُرْدْ ] (ن مف مرکب ) زخم خورده . مضروب . مصدوم . ضربت خورده : زهره تا زخم خورد ماتم اوست نیست یک زخم بر رباب زده ....
زخم تیز. [ زَ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت از زخم عمیق . (غیاث اللغات از بهار عجم ) ۞ . کنایه از زخم فربه . (بهار عجم ) (آنندراج ). رج...
زخم زدن .[ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) مثل زخم ریختن . (آنندراج ). ضربه زدن . مجروح کردن . خسته ساختن . زدن : وی از ما همی کشت و بر وی کسی نیاور...
زخم شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (در تداول عامه ) دارای زخم شدن . زخمی شدن . زخم برداشتن . مجروح گشتن ۞ . رجوع به زخم شود.
سنگ زخم . [ س َ گ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجر اعرابی و آن سنگی باشد مانند عاج چون بسحاق کنند و بر موضعی که خون از آن روان باشد بر...
سیاه زخم . [ زَ ] (اِ مرکب ) مرضی است عفونی ۞ که عامل مولدش باکتریدی شاربونوز ۞ میباشد. این مرض در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تو...