گفتگو درباره واژه گزارش تخلف سباح نویسه گردانی: SBAḤ سباح . [ س َب ْ با ] (ع ص ) شناور. (غیاث ) (آنندراج ). ج ، سباحون . (مهذب الاسماء). شناگر : میرود سباح ساکن چون عُمُداعجمی زد دست و پا و غرق شد. (مثنوی ).چون نئی سباح و نی دریائیی در میفکن خویش از خودرائیی .(مثنوی ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی صباة صباة. [ ص ُ ] (ع ص ) ج ِ صابی . (منتهی الارب ). رجوع به صابئین شود. صبعه صبعه . [ ] (اِخ ) پاره ٔ شهری است از پنج پاره شهرکه بلاد قوم لوط بوده است . (نزهةالقلوب ج 3 ص 271). خوش صباح خوش صباح . [ خوَش ْ/ خُش ْ ص َ ] (ص مرکب ) خوب رو. || کنایه ازاسب عربی نیکوشمایل . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). حسن صباح حسن صباح . [ ح َ س َ ن ِ ص َب ْ با ] (اِخ ) از داعیان فرقه ٔ نزاریه ٔاسماعیلیان در الموت قزوین است . بعد از وفات المستنصر فاطمی میان دو فرزند ... صباح صائل این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. صباح کنان صباح کنان . [ ص َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) کنایت از صباح الخیرگویان است ، یعنی مردمانی که به صباح الخیر گفتن عادت کرده باشند. (برهان قاطع... حسین صباح حسین صباح . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ب ب ] (اِخ ) ابن حسن صباح . به جرم قتل نفس به امر پدرش حسن صباح کشته شد. (از حبیب السیر). صباح الخیر صباح الخیر. [ ص َ حُل ْ خ َ ] (ع اِمرکب ) کلمه ای است که هنگام طلوع صبح معاشران با هم گویند. (غیاث اللغات ). صبح به خیر گفتن ، مقابل شب ب... صباح کردن صباح کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روز به خیر گفتن . تهنیت بامداد ادا کردن : آن شخص می آمد به رسم عرب روی خویش بربسته و سلاح تمام پ... صباح کندی صباح کندی . [ ص َ ح ِ ک ِ ] (اِخ ) وی یکی از گوهریان مشهور و معاصر رشید است . رشید وی را نزد صاحب سراندیب روانه کرد تا گوهرهای آن ناحیت بخر... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود