اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سخن

نویسه گردانی: SḴN
سخن . [ س ُ ] (ع مص ) گرم بودن . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خوش سخن . [ خوَش ْ / خُش ْ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) خوش زبان . شیرین زبان . خوش گفتار. خوش تقریر. حَدِث . حِدّیث . (یادداشت مؤلف ) : و چون سخن گوید خ...
چرب سخن . [ چ َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) چرب گفتار. چرب گو. خوش سخن .آنکس که بسخنان نرم و دلاویز شنونده را مجذوب خود کند. چرب زبان . لَبِق . لَبیق ....
سخن باف . [ س ُ خَم ْ ] (نف مرکب ) مجازاً، شاعر ماهر : نه مرد لافم خاقانی سخن بافم که روح قدس تند تار و پود اشعارم .خاقانی .
سخن پذیر. [ س ُ خَم ْ پ َ ] (نف مرکب ) سخن شنو : تن گور توست خشم مگیر از حدیث مازیرا که خشم گیر نباشد سخن پذیر.ناصرخسرو.
سخن باره . [ س ُ خَم ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) سخن دوست .
خیره سخن . [ رَ / رِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) یاوه گوی . گزافه گوی . بیهوده گوی . بیهوده سخن .
درشت سخن . [ دُ رُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) که به تندی و خشونت سخن گوید. فَظّ. (زمخشری ) : سخن ندانم گفتن همی ز تنگدلی چنین درشت سخن گشته ام ب...
زرین سخن . [ زَرْ ری س ُ خ ُ / خ َ ] (اِ مرکب ) سخن زرین . سخنی گرانبها و پرارج .- زرین سخن سوار ؛ قلم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زرین سخن س...
تازه سخن . [ زَ / زِ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ) مجازاً، خوش سخن . نیکوگفتار. تازه گوی . نوپرداز : گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان گفت که خاقانی...
چابک سخن . [ ب ُ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) سخنور. ناطق .کسی که در سخن مضامین نیکو تواند آورد : به آن چابک سخن دشت بیاض شعر ارزانی که صد مضمون به...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۱ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.