اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلیمان

نویسه گردانی: SLYMAN
سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد، مکنی به ابوموسی حامض بغدادی از علمای لغت و شعر بوده است . دارای اخلاقی تند و خشن بود و بعضی او را حامض خوانده اند. اوراست : خلق الانسان ، السبق النضال ، النبات ، الوحوش .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
تاج سلیمان . [ ج ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) افسر سلیمان نبی : دانه ای را که دل موری از آن شاد شودخوشه اش روز جزا تاج سلیمان باشد.میرزا صائب (از آن...
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) تخت منسوب به حضرت سلیمان : مگر تخت سلیمانست کز دریا سحرگاهان نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش ...
تخت سلیمان . [ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) آثار مخروبه ای است در بیست وپنج فرسخی دریاچه ٔ ارومیه بطرف شرقی که عده ای از مورخین آنرا پایتخت آذرب...
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) نام کوهی است در وسط کشمیر که تخت حضرت سلیمان علیه السلام در آنجا فرودآمده و الحال مردم برای زیار...
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) در یکی از بلندیها که در سر راه شیراز و اصفهان واقع است خرابه های درهم و برهمی دیده میشود و چنین به ن...
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) از کوههای دوهزار. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 153 و ترجمه ٔ وحید ص 204 شود.
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) آثار قلعه ای است که درنزدیکی اشاقی قرار دارد. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 161 و ...
ابن سلیمان . [ اِ ن ُ س ُ ل َ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن سلیمان . گویند از اهل مصر بود و صنعت کیمیا (زرسازی ) می ورزید. او راست : کتاب ال...
حاجی سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) کاشانی از شعرای مائه ٔ دوازدهم و اوائل مائه ٔ سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی و از مردم بیدگل ، از توابع کاش...
خاتم سلیمان . [ ت َ م ِ س ُ ل َ ] (اِخ )مهر حضرت سلیمان . خاتم جم . خاتم جمشید : پیاله در کف من خاتم سلیمان است . صائب .رجوع به خاتم جم و...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۱ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.