شد
نویسه گردانی:
ŠD
شد. [ ش َدد ] (ع مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بالا برآمدن آتش . (منتهی الارب ). || زور و قوت دادن . (منتهی الارب ). نیرومند گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || استوار کردن چیزی را. (منتهی الارب ).استوار ببستن . (المصادر). || حمله بردن . (تاج المصادر بیهقی ). حمله کردن برکسی . || ادرار نمودن . || سخت شدن چیزی . || اراده نمودن . (منتهی الارب ).
- به شد و مد رفتن ؛ کنایه است از بازخرامیدن به ناز و غرور. (آنندراج ).
- شدالضحی ؛ شدالنهار است . (ناظم الاطباء).
- شدالعقده ؛ محکم کردن گره را. (از اقرب الموارد).
- شدالمئزر ؛ کنایه از پرهیز کردن از زنان و کوشش نمودن در کار است . (منتهی الارب ).
- شدالنهار ؛ کنایه از وقت ارتفاع نهار و بلندی روز. شدالضحی . (ناظم الاطباء). بالا برآمدن روز. (از اقرب الموارد). روز دور برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). هنگام ارتفاع و بالایی نهار. (از منتهی الارب ).
- شد رحال ؛ بستن بار برای رفتن به جایی . (یادداشت مؤلف ).
- شد رحال کردن ؛ از جایی به جایی دیگر کوچ کردن . کنایه از سفر است . (ناظم الاطباء).
- شد طبیعت ؛ بند آوردن اسهال .
- شد عضد ؛ قوت دادن بازو را. (از اقرب الموارد).
- شد ملک ؛ نیرومند گرداندن پادشاهی : شداﷲ ملکه ؛ قوی گرداند خدای ملک او را. (از ناظم الاطباء).
- شد وثاق ؛ استحکام واستوار کردن وثاق .
- شد و مد ؛ شدت و کشش : با شد و مد گفتن ؛ با طول و تفصیل و فصاحت و بلاغت بیان کردن . (از فرهنگ نظام ).
|| تشدید دادن . مشدد کردن حرفی را. (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح آئین فتوت ، بستن میان است . جهت امتحان و آن مبداء عهد و انعقاد فتوت است و سبب دخول در زمره ٔ فتیان . (نفایس الفنون ). رجوع به کلمه ٔ فتوت و فتیان شود.
- استاد شد ؛ آنکه با مراسم خاص میان کسی را که خواهد در حلقه ٔ اهل فتوت وارد و جزء فتیان شود ببندد.
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۷۰ ثانیه
برون شد. [ ب ِ / ب ُ ش ُ ] (اِ مرکب ) مخرج . محل بیرون شدن . بیرون شد : چو نظم مدح تو آغاز کردم اندر وقت به من نماید راه برون شد و انجام .سوز...
آمد و شد. [ م َ دُ ش ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) آمد و رفت . رفت و آمد. اختلاف . ترجرج . تردّد. تطوّح . مراوده .
شد و آمد. [ ش ُ دُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) شدآمد. آمد و شد. رفت و آمد. تردد : چنان فروگرفت قلعه را که آفریده شد و آمد نتوانست کرد. (...
بیرون شد. [ ش ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) خروج . بیرون شدن . خارج شدن : درآمد و بیرون شد؛ خروج و دخول : زین یک نفس درآمد و بیرون شد حیا...
شد عراقی . [ ش َدْ دِ ع ِ ] (اِ مرکب ) نام ومقامی است و هم صوتی که پهلوانان عراق و لوطیان به آواز بلند دردناک در عالم مستی برمیکشند و الف...
پرآمد و شد. [ پ ُ م َ دُ ش ُ ] (ص مرکب ) که آمدن و شدن مردم آنجا بسیار باشد. که اختلاف مردمان آنجای متواتر باشد.
شد و آمد کردن . [ ش ُ دُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تردد. (زوزنی ).
به نیشابور شد. به نیشابور رفت.
توضیح:
«شد» شخص سوم مفرد از مصدر «شدن» است که در اینجا بمعنی «رفتن» می باشد. در بخش «شدن» از لغتنامۀ دهخدا چنین م...
خروجxoruj معنی ۱. خارج شدن؛ بیرون آمدن؛ بیرون رفتن. ۲. (اسم) (ادبی) از حروف قافیه که پس از حرف وصل قرار دارد، چنانکه در «کشتیم» و «رشتیم»، «ی» حرف وص...
ورودvorud معنی ۱. به جایی درآمدن؛ داخل شدن. ۲. شروع شدن. ۳. [قدیمی] به آبشخور وارد شدن. مترادف دخول، رسید، مدخل، وصول برابر پارسی اندررفت، راهیابی، در...