صر
نویسه گردانی:
ṢR
صر. [ ص ِرر ] (ع اِ) سرمای سخت . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سرمای سخت که کشت را بسوزد. (بحر الجواهر). شخته (؟). || (ص ) ریح ٌ صر؛ باد سخت بانگ . || باد نیک سرد. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). باد سرد. (دهار). || (اِ) مرغی است زردرنگ کوچک مثل گنجشک . (منتهی الارب ). زردوک . || (اِمص ) سختی سرما. (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
واژه های همانند
۴۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۶ ثانیه
سر آوردن . [ س َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آخر شدن و به نهایت رسیدن . (برهان )(آنندراج ). به آخر رساندن . پایان دادن : از این زارترچون بود...
زیاده سر. [ دَ / دِ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که زیاده بر حالت خود معتقد خود باشد و کاری و مهمی را که از عهده ٔ آن برنتواند آمد پیش ...
سر باختن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سر فدا کردن . (آنندراج ). در راه کسی از جان گذشتن : عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر...
سر برزدن . [ س َ ب َ زَ دَ ](مص مرکب ) دمیدن . طلوع کردن . طالع شدن : چو خورشید برزد سر از کوهسارسیاوش بیامد بر شهریار. فردوسی .چو خورشید سر برزند...
سر بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن : ای من آن روباه صحر...
سر بکردن . [ س َ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر بکردن زنی با مردی ؛ تباهی کردن با او. (یادداشت مؤلف ) : گفت او را یک بار گرفتم و با هندویی سر ...
سر تافتن . [ س َ ت َ ] (مص مرکب ) بی فرمانی کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). عاصی و یاغی شدن . (آنندراج ) : طاعت او چون نماز است و هر آنکس کز نمازسر...
سر خریدن . [ س َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فدیه دادن یعنی خویشتن را از کسی به مال بازخریدن اعم از آنکه آن شخص اسیر باشد یا زن از شوهر...
چابک سر. [ ب ُ س َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوشیان بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، در سی ودو هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسه ٔ رودسر به ش...
چشمه سر. [ چ َم َ س َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوه غر کرمان است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 235).