صه
نویسه گردانی:
ṢH
صه . [ ص َه ْ ] (ع اسم فعل ) کلمه ای است که بدان متکلم را زجر کنند، یعنی خاموش باش . واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). بمعنی امر یعنی خاموش باش . (غیاث اللغات ) (دهار). رجوع به نشوءاللغة ص 11 شود.
واژه های همانند
۱۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سه تو. [ س ِ ] (ص مرکب ) سه طبقه ، در جامه و کاغذ و امثال آن . (یادداشت بخط مؤلف ). || قسمی درهم نبهره و معرب آن ستوق است . (یادداشت بخ...
سه تا. [ س ِ ] (اِ مرکب ) طنبوری راگویند که بدان سه تار بسته باشند. (برهان ). ساز سه تار. (فرهنگ رشیدی ). ستار. (ناظم الاطباء) : گرم ساز یکتا ز...
سه ده . [ س ِ دِ ] (اِخ ) ۞ از بلوکات ناحیه ٔگلپایگان عده ٔ قرای آن سه و جمعیت آن در حدود 3600 تن است . مرکز آن قودجان . حد شمالی پشت کوه...
سه سو. [ س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مثلث . (التفیهم ) (دانشنامه ٔ علایی ): و برگ او [ برگ نبات سقمونیا] سه سو است همچون برگ لبلاب . (ذخیره ٔ خوا...
سه شش . [ س ِش ِ ] (اِ مرکب ) بازی نرد بر سه قسم است : فرد، زیاد،سه تا. در دو قسم اول با دو طاس بازی کنند و در قسم ثالث با سه طاس از این ج...
سه صد. [ س ِ ص َ ] (عدد مرکب ) سیصد. رجوع به سیصد شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سه یک . [ س ِ ی َ / ی ِ ] (عدد کسری ، اِ مرکب ) سه یکه . سه یکی . ثلث . یک بهره از سه بهره ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). ثلث . یک سوم : سه یک بود تا ...
سه لب . [ س ِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که در لب یا پیرامون دهان وی ریش و قرحه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به سه لبه شود.
سه لبه . [ س ِ ل َ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی مرکب ) لب شکری . آنکه یکی از دو لب زیرین یا زبرین او شکافته ٔ مادرزاد باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع ...