ضأط
نویسه گردانی:
ḌAṬ
ضأط. [ ض َ ءَ ] (ع مص ) هر دو دوش و بازوان را حرکت دادن در رفتن . (منتهی الارب ). جنبانیدن دو دوش و تن . (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۳۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
ذات فلس . [ ] ( ) این صورت با شرحی در المرصع ابن الاثیر آمده است و این نسخه چون خطی و منحصر است تکمیل آن میسر نشد. رجوع به فلس در معجم...
ذات قرب . [ ت ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی است . و در آن جنگی بوده است عرب را.
ذات کهف . [ ت ُ ک َ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک ضریّة و بدانجا بنویربوع را با جیش منذربن ماءالسماء جنگی روی داد و غلبه بنویربوع را بود. جریر گوی...
ذات لظی . [ ت ُ ل َ ظا ] (اِخ ) موضعی است بحرةالنار و حرةالنار میان وادی القری و تیما از دیار غطفان . در عقدالفرید آمده است : و اقبل رجل ٌ الی ...
ذات لوث .[ ت ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . راعی راست : و اظعان طلبت بذات لوث یزید رسیمها سرعاً و لیناانخن جِمالهن بذات غسل سراةالیوم یمهدن الکد...
ذات مال . [ ت ُ ] (ع ص مرکب ) خداوند مال (زن ). زن مالدار. زنی توانگر. زن باخواسته . || (اِ مرکب ) دارائی . توانگری .
ذات مرة. [ ت َ م َر رَ تن ] (ع ق مرکب ) در یک باری . (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی . نوبتی .
ذات لیلة. [ ت َ ل َ ل َ تِن ْ ] (ع ق مرکب ) شبی . (قاضی بدر محمدخان دهار). در شبی . (مهذب الاسماء). شبی از شبها.
ذات ماسل . [ ت ُ س ِ ] (اِخ ) (ابرق ...) قال الشمردل بن شریک الیربوعی و کان صاحب شراب : شربت و نادمت الملوک فلم اجدعلی الکأس ندماناً لها م...
ذات عوار. [ ت ُ ع ِ ] (ع ص مرکب ) آهمند. معیوب . فاسد.