ضبان
نویسه گردانی:
ḌBAN
ضبان . [ ض ُب ْ با ] (ع اِ) ج ِ ضَب . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۴۷ مورد، زمان جستجو: ۳.۷۱ ثانیه
زبان . [زَ ] (اِخ ) ابن اصیعبن عمروکلبی از کسانی است که اسلام و جاهلیت را درک کرده است . (از الاصابة ج 2 ص 38).
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن سیاربن عمربن جابر از بنی مازن بن فزارة است وبا عیینةبن حصن مناظرت داشته است . از اشعار اوست :تعلم انه لاطبر...
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن مروان از سران لشکربنی امیه است و مروان بن محمد پس از آنکه بسال 132 هَ. ق . بمصر فرار کرد گروهی ا...
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن علأبن عمار ۞ مازنی مکنی به ابوعمرو (70-154 هَ . ق .) یکی از قراء سبعه . یونس و دیگر مشایخ بصریین قرائت از ...
زبان . [ زَب ْ با ] (اِخ ) ابن قائد ۞ مصری . محدثی است فاضل نیکو و ضعیف . از سهل بن معاذ روایت کند و لیث و ابن لهیعة از او نقل حدیث کرده ا...
زبان . [ زَ ] (اِخ ) ابن مرة درازد است .(منتهی الارب ) (تاج العروس ). و ظاهر سخن مصنف قاموس زبان مانند سحاب است (بدون تشدید) و حافظ آنرا مان...
زبان . [ زَ ] (اِخ ) عدوی . ابومحمدبن قتیبة.عیسی بن یزیدبن دارا این حدیث از او نقل کرده است : در نزد پیغمبر(ص ) سخن از کهانت رفت و زبان عدو...
ذبان . [ ذِب ْ با ] (ع اِ) ج ِ ذباب . (زمخشری ).
ده زبان . [ دَه ْ زَ ] (ص مرکب ) که به ده زبان سخن گوید. || کنایه از کسی که هر بار یک گونه حرف زند. متلون . مقابل یک دل و یک زبان :...
بی زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + زبان ) کسی که زبان ندارد. (ناظم الاطباء). آنکه زبان ندارد. (یادداشت مؤلف ). که سخن گفتن نتواند. || ...