اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

طاب

نویسه گردانی: ṬAB
طاب . (ع مص ) طِیب . طِیبة. تَطیاب . خوشمزه وپاک و پاکیزه گردیدن . || طابت الأرض ؛ گیاه ناک گردید زمین . || طِبت به نفساً؛ ای طابت به نفسی ؛ خوش شد دل من به او. || طابه ُ؛ خوش کرد آن را. پاک و پاکیزه ساخت . || ما اطیبه ُ!؛ چه پاکیزه و خوش است آن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
پرآب و تاب . [ ب ُ ] (ص مرکب ) پرطنطنه . پرطمطراق . به تفصیل . با اوصاف بسیار.
تاب افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیچ و گره انداختن ، چین و شکن دادن در ابروان و زلف و گیسو. رجوع به تاب شود. || موجب درد و رنج و آ...
تعب کشیدن . [ ت َ ع َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) رنج بردن . درد کشیدن . سختی و محنت کشیدن : کو صبح که بار شب کشیدم در راه بلا تعب کشیدم . خا...
رنگ چرک تاب . [ رَ گ ِ چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگی که بر آن چرک کم معلوم می شود مثل رنگ سیاه و سبز ماشی و طوسی . (آنندراج ) : روز س...
پرپیچ و تاب . [ پ ُ چ ُ] (ص مرکب ) پرپیچ و خم . که پیچ و تاب بسیار دارد.- گفتاری پرپیچ و تاب ؛ گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود.
تاب برداشتن . [ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچیدن چوب یا تخته ٔ تر پس از خشک شدن . || تاب برداشتن چشم ؛ کژ شدن چشم .
سنگ تاب کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با ریختن سنگ تفته در مایعی آنرا گرم کردن . (یادداشت بخط مؤلف ): رضیف ؛ شیر سنگ تاب کرده . (منتهی ا...
تاب زخمه داشتن . [ ب ِ زَ م َ / م ِ ت َ ] (مص مرکب ) مؤلف آنندراج گوید: لوطیان گویند فلان امروز تاب زخمه دارد؛ یعنی تاب حرکات جماع دارد....
پیچ و تاب رفتن . [ چ ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) بهر سوی متمایل شدن در رفتار. رفتن نه راست .
پیچ و تاب خوردن . [ چ ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بخود پیچیدن چنانکه دردمندی . بهر سوی متمایل شدن چون مستی یا بیهشی یا مبهوتی . بی آرامی...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.