عرام
نویسه گردانی:
ʽRʼM
عرام . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان گوشت از وی باز کرده . || درخت پوست رفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). درخت خائیده . || آنچه بر افتد از پوست . (منتهی الارب ). || برگ عوسج . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ماسقط من قشر العوسج . || (اِمص ) شوخی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). الشراسة و الاذی . (از اقرب الموارد). || نشاط و شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بسیاری . || عرام الرجل ؛ حدت و اشتداد مرد. (ناظم الاطباء). || عُرام الجیش ؛ تیزی و سختی لشکر. (از اقرب الموارد) || (مص ) شدید و سخت گردیدن . || شوخ شدن . (منتهی الارب ). || شوخی کردن کودک . (المصادر).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ابن عرام . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) امیر صلاح الدین خلیل . یکی ازامراء مصر. او ولایت اسکندریه داشت و چون امیر برکه مقتول شد، برقوق بتهمت قتل بر...
عرام النحوی . [ ع َ مُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابوالفضل عباس بن محمد النحوی . رجوع به ابوالفضل عباس ... و روضات الجنات ص 13 شود.
ارام . [ اَ ] (اِخ ) نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر ایشان یا مادر ایشان یا نام قبیله ٔ ایشان .
ارام . [ اَ ] (اِخ ) (عالی ) این اسم از ارام بن سام منقول است و سه تن در کتاب مقدس به این اسم بودند: اول ارام بن نوح است (سفر پیدایش ...
ارام . [ اَ] (اِخ ) مملکتی در نزدیکی شام عبرانیان . این نام رابهمه ٔ ممالکی که در شمال فلسطین واقع بود اطلاق میکردند که شرقاً از دجله امتد...
ارام . [ اَ ] (اِخ ) آبی یا کوهی بدیار جذام در اطراف شام . رجوع به اِرَم شود.
آرام . (اِ) سَکن . سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف . درنگ . || آهستگی . مقابل شتاب : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائ...
آرام . (ع اِ) ج ِ رئم . آهوان سپید : دیده از کبک در ایام تو شاهین شاهین کرده با شیر بدوران تو آرام آرام . سلمان ساوجی .|| ج ِ اِرَم . نشانه...
آرام . (اِخ ) بروایت تورات ، نام پنجمین فرزند سام بن نوح . || نام سوریه و شام و بین النهرین مسکن آرامیان فرزندان آرام بن سام بن نوح .
آرام . (اِخ ) نام کوهی یا آن کوه که میان مکه و مدینه است . || نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر و یا نام مادر ایشان و...