اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرام

نویسه گردانی: ʽRʼM
عرام . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان گوشت از وی باز کرده . || درخت پوست رفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). درخت خائیده . || آنچه بر افتد از پوست . (منتهی الارب ). || برگ عوسج . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ماسقط من قشر العوسج . || (اِمص ) شوخی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). الشراسة و الاذی . (از اقرب الموارد). || نشاط و شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بسیاری . || عرام الرجل ؛ حدت و اشتداد مرد. (ناظم الاطباء). || عُرام الجیش ؛ تیزی و سختی لشکر. (از اقرب الموارد) || (مص ) شدید و سخت گردیدن . || شوخ شدن . (منتهی الارب ). || شوخی کردن کودک . (المصادر).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
آرام . (اِخ ) تخلص میرزاصادق نام یزدی از شعرای متأخر، در قرن سیزدهم هجری .
آرام بن . [ ب َ ] (اِ مرکب ) باغی میان شهر و قصبه و یا ده . باغ ملی . باغ شهرداری . باغ بلدیه . آرام .
نام دختر/آرام ودوست داشتنی مانندگل
آرام‌پز. (به انگلیسی : slow cooker) دیگ و دیگچه ای بیشتر برقی در انواع و اشکال و ساخت ها و جنس های جوراجور است که خوراک را نرم نرم و در حرارت کم، (بین...
بی آرام. (ص. م.). آن که آرام و قرار ندارد. بی قرار. مشوش. مضطرب. بیقرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله متضاد آرام.
آرام جای . (اِ مرکب ) جای استراحت : پرستش کنم پیش یزدان به پای نبیند مرا کس به آرام جای .فردوسی .
آرام دل . [ م ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه ٔتسلی خاطر. مایه ٔ امید. معشوق . معشوقه : یکی تخته ٔ جامه هم نابریددو آرام دل کودک نارسید...
آرام بخش . [ ب َ ] (نف مرکب ) مُسَکِّن .
آرام سوز. (نف مرکب ) مخل و بهم زننده ٔ آسایش : بگریه دایه را گفتا چه روز است تو گوئی آتشی آرام سوز است .(ویس و رامین ).
آرام جای: آرام جا: مستقر، محل استقرار و سکون. موید الدین شیرازی، بنیاد تاویل در ترجمه آیه 24 سوره 7: «شما را اندر زمین آرام جایی است»
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.