عفرین
نویسه گردانی:
ʽFRYN
عفرین . [ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) شیر ماده ٔ درشت خلقت . || لیث عفرین ؛ شیر بیشه و بیشه شیر. (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || جانورکی است که در خاک نرم بن دیوار می باشد، یا جانورکی است مانند کربسه و بر سوار پیش آید و به دنب می زند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گوش خزک . (یادداشت دهخدا). || مرد تمام اندام ضابط توانا. (منتهی الارب ). مرد کامل ضابط قوی . (از اقرب الموارد). || زیرک و رسا و بغایت رساننده ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). نافذ در کارها و مبالغه کننده در آن با زیرکی . || هر ضابط قوی . || مرد کامل پنجاه ساله . (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام شهری است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). مأسده و جای شیرناکی است ، و یا شهری است . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
عفرین . [ ع ِ ] (ع ص ) مرد مبالغه کننده در امور با زیرکی و فطانت و درگذرنده در امور و رسا. (ناظم الاطباء). عفریت . (اقرب الموارد). و رجوع به ...
عفرین . [ ع ِ ] (اِخ ) نام نهری است در نواحی مصیصه ، که بسوی اعمال نواحی حلب جاری است . و در اخبار نام آن آمده است . (از معجم البلدان ).
لیث عفرین . [ ل َ ث ُ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع اِ مرکب ) رجوع به عِفِرّین شود.
آفْرینَ (اوستایی) 1ـ ستودن، حمد کردن، آفرین گفتن. 2ـ دعای خیر
آفرین . [ ف َ ] (اِ) زه . فری .فریش . افرا. آباد. خَه . خهی . بَه . بَه بَه . پَه . پَه پَه . زهی . پَخ پَخ . آخ . (برهان ). اَخ . (برهان ). بخ . وَه ...
آفرین . [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف آفریننده در کلمات مرکبه ، چون آفرین آفرین ، بکرآفرین ، جان آفرین ، جهان آفرین ، دادآفرین ، زبان آفرین ، سحرآفرین ...
آفرین . [ ف َ ] (اِخ ) تخلص شیخ قلندربخش هندوستانی که به فارسی شعر می سروده و منظومه ٔ تحفةالصنایع از اوست . || تخلص شاعری فارسی گوی از ر...
به آفرین . [ ب ِه ْ ف َ ] (اِخ ) نام خواهر اسفندیاربن گشتاسب است که او را ارجاسب اسیر کرده بود و در روینه دژ محبوس داشت . بعد از آن اسفندیار ب...
آفرین گر. [ف َ گ َ ] (ص مرکب ) آفرین خوان . آفرین گوی : نهاد آن روی خون آلود بر خاک اَبَر شاه آفرینگر، با دل پاک . (ویس و رامین ).جوان و پیر س...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.