عنک
نویسه گردانی:
ʽNK
عنک . [ ع َ ] (ع مص ) بسته گردیدن و بلند شدن ریگ ، چندان که راه بر وی نماند. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گرد آمدن و مرتفع گشتن ریگ ، بطوری که راهی در آن نماند. (از اقرب الموارد). || ناسازواری نمودن و نافرمانی کردن زن با شوی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ناشزه و عاصی گشتن زن .(از اقرب الموارد). || فروخفتن و سطبر گردیدن شیر. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). غلیظ شدن شیر و لبن . (از اقرب الموارد). || در ریگ فسرده غیژیدن شتر، پس بیرون آمدن ازآن دشوار گردیدن بر وی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).در ریگ درآمدن شتر و دشوار گردیدن بیرون آمدن بر وی . (از ناظم الاطباء). || در جهان رفتن . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). در ارض و زمین رفتن . (از اقرب الموارد). || حمله نمودن و بازگشتن اسب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سخت سرخ گردیدن ریگ وخون . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). سخت شدن سرخی خون . (از ناظم الاطباء). || بند نمودن در را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بستن در. (از اقرب الموارد). عُنوک . رجوع به عنوک شود.
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عانک . [ ن ِ] (ع ص ) ریگ توده ٔ بر هم نشسته و سخت گردیده و در برچسبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || لازم چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم ال...
آنک . (ضمیر + حرف ربط) مخفف آنکه : یک قحف خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک هم بوی مشک دارد هم گونه ٔ عقیق . عماره .با او بمراد دل زی ای دل از ...
آنک . [ ن َ ] (صوت ، ق ) کلمه ای است برای اشاره ٔ به دور، اعم از مکان یا زمان . مقابل اینک که برای اشاره ٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او ...
آنک . [ ن َ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید.
آنک . [ ن ُ ] (ع اِ) سُرُب . سُرْب . اُسرُب . اُسرُف . رصاص یا رصاص اسود. || قلعی یا رصاص ابیض .
انک . [ اَ ن َ ] (اِ) زردآلو از قسم پست و هسته تلخ و خرد و کم شیرین . (یادداشت مؤلف ).
انک . [ اَ ] (انگلیسی ، اِ) در اصطلاح تجارت نشان و علامتی که بر روی عدل و مال التجاره نویسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به انگ شود.
انک . [ اَ ن ُ ] (ع اِ) سرب که در هندی سیسا گویند و در زفان گویا به معنی مس و روی گداخته مذکور است . (از آنندراج ). مصحف آنک است . رجوع ب...
انک . [ اَ ن ُ ] (اِ) آبله که بر اندام برآید (شرفنامه ، از آنندراج ). و در تاج انوک آبله آورده است . (آنندراج ).
انک . [ اَ ن َ ] (ترکی ، اِ). رخساره . (از آنندراج ).