فروختن . [ ف َ
/ ف ُ ت َ ] (مص ) روشن شدن آتش و غیره . فروزش . مشتعل شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). مخفف افروختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین )
: بدلش آتش مهر او برفروخت
ز تیمار خسرو دل و جان بسوخت .
فردوسی .
|| برافروخته شدن . درخشان شدن
: به روز چهارم چو بفروخت هور
شد از خواب بیدار بهرام گور.
فردوسی .
بدین کار ما برنیاید دو روز
که بفروزد از چرخ گیتی فروز.
فردوسی .
روز جنگ از شعف و شادی جنگ
بفروزد دو رخان چون گلنار.
فرخی .
یکی خانه کرده ست فرخاردیس
که بفروزد از دیدن او روان .
فرخی .
فروخت روی نشاطم چو بوستان افروز
بدین امید کز این ورطه بوکه جان ببرم .
انوری .
|| روشن کردن . مشتعل کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). سوزاندن
: بفرمود تا شمع بفروختند
به هر سوی ایوان همی سوختند.
فردوسی .
شب آمد گوان شمع بفروختند
به هر جای آتش همی سوختند.
فردوسی .
بفروز و بسوز پیش خود امشب
چندانکه توان ز عود و از چندن .
عسجدی .
کسی به خانه در آتش فروخت نتواند
چنانکه برنشود دود او سوی برزن .
عنصری .
-
برفروختن ؛ برافروختن . روشن کردن
: هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از فرهنگ اسدی نسخه ٔنخجوانی ).
|| رونق دادن .آراستن
: حدیث جنگ تو با دشمنان ، و قصه ٔ تو
محدثان را بفروخت خسروا بازار.
فرخی .
رجوع به افروختن و برافروختن شود.