فضل
نویسه گردانی:
FḌL
فضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال 360 هَ . ق . در بغداد بوده . (از الاعلام زرکلی از فوات الوفیات ).
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) حاج شیخ فضل اﷲ نوری . رجوع به نوری شود.
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) ... الحسینی . ظاهراً والد عبداﷲبن فضل اﷲ صاحب وصاف است و حاجی خلیفه بدان تصریح نموده . او را کتابی است به ن...
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) .... همدانی ، مکنی به ابوتغلب . در قرن چهارم هجری مقارن حکومت عضدالدوله ، امیر موصل و اطراف آن بود و هنگامی...
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) خواجه رشیدالدین فضل اﷲ. رجوع به رشیدالدین فضل اﷲ شود.
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) سمرقندی . او را بواسطه ٔ کثرت دانش درعلم فقه ابوحنیفه ٔثانی میگویند و با آنکه اعلم علمای سمرقند بوده ، میل ب...
فضل ا. [ ف َ لُل ْ لاه ] (اِخ ) شیرازی . برسم تجارت به استرآباد آمد و چون شخصی لوند بود سرمایه را با لوندان به شراب و کباب تلف نمود و چون ...
بی فضل . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فضل ) آنکه فضیلت و علم ندارد : بی فضل کمتری تو ز گنجشکی ور از نژاد جعفر طیاری .ناصرخسرو.رجوع به فضل شود...
احمد فضل . [ اَ م َ دِف َ ] (اِخ ) سیزدهمین از امراء بنی حفص در تونس (750 تا 751 هَ . ق .). رجوع به ابوالعباس احمد فضل شود.
فضل آباد.[ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش وفس شهرستان اراک ، دارای 408 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، بنشن و پنبه است . (از ...
فضل آباد. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش درمیان شهرستان بیرجند، که دارای 144 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و لبنیات است . (...