اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فضل

نویسه گردانی: FḌL
فضل . [ف َ ] (اِخ ) نام کنیز متوکل است که شاعره ای بود و دریمامه تولد یافته بود. در زمان وی شاعره ای فصیح تر از او نبود. او را با علی بن جهم و ابودلف عجلی مداعباتی است . در شعرش رقت و ابداعی دیده میشود. دارای بداهت و سرعت انتقال بوده است . وفاتش بسال 360 هَ . ق . در بغداد بوده . (از الاعلام زرکلی از فوات الوفیات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ابن فضل ا. [ اِ ن ُ ف َ لِل ْ لاه ] (اِخ ) علاءالدین علی بن یحیی ، برادر شهاب الدین احمد. او مانند برادر دیوان کتابت مصر داشته و به عربی او ...
ابن فضل ا. [اِ ن ُ ف َ لِل ْ لاه ] (اِخ ) بدرالدین محمدبن علی . مانند پدر دیوان کتابت مصر داشته و او را اشعاری است .
فضل نهادن . [ ف َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ترجیح دادن . برتر دانستن : آدمیزاد نیک محضر باش تا ترا بر دواب فضل نهند.سعدی (صاحبیه ).
فضل طبرسی . [ ف َ ل ِ طَ ب َ ] (اِخ ) وی در قرن یازدهم هجری مفتی شافعیان مکه بود. او را شعر است و کتابی در عروض و به سال 1084 هَ . ق . درگ...
فضل رقاشی . [ ف َ ل ِ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابن الرقاشی شود.
فضل داشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) برتری داشتن . ترجیح داشتن . بهتر بودن : حکمت و علم بر محال و دروغ فضل دارد چو بر حنوط بخور. ناصرخسرو.آدمی ...
فضل بن روح . [ ف َ ل ِ ن ِ رَ ] (اِخ ) المهلبی . عامل هارون الرشید در افریقا بودو در سال 178 هَ . ق . کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).
فضل بن سهل . [ ف َ ل ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) سرخسی . ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
فضل بن حسن . [ ف َ ل ِ ن ِ ح َ س َ ] (اِخ ) طبرسی . رجوع به طبرسی فضل بن حسن شود.
فضل قضبانی . [ ف َ ل ِ ق َ ] (اِخ ) رجوع به فضل بصری شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.