اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قول

نویسه گردانی: QWL
قول . [ ق َ ] (ع مص ) گفتن . || کشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): قال القوم بفلان ؛ کشتند فلان را. (منتهی الارب ). || غالب شدن . و از این معنی است : سبحان من تعطف بالعزو قال به ؛ ای غلب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سقوط کردن و افتادن . (از اقرب الموارد). || حکم کردن و اعتقاد داشتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || روایت کردن . || خطاب کردن . || افترا بستن . || اجتهاد و کوشش کردن . || گرفتن . || اشاره کردن . (از اقرب الموارد). قال برأسه ؛ اشار. || رفتن . قال برجله ؛ مشی . || بلند کردن . قال بثوبه ؛ رفعه . (اقرب الموارد). || زدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).قال بیدیه علی الحائط؛ ضرب بهما. || تکلم . || میل . || موت و مردن . || استراحت . || اقبال کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دوست داشتن و مخصوص خود گردانیدن : قال به ، احبه و اختصه لنفسه . || آماده بودن برای کار. چنانکه گویند: قال فاکل و قال فضرب . (اقرب الموارد). || بمعنی ظن می آید و عمل ظن را میکند به شروطی که یکی از آن شروط آن است که مسبوق به استفهام باشد، دیگر اینکه به لفظ مستقبل باشد، سوم اینکه برای مخاطب باشد، چهارم اینکه بین استفهام و فعل مستفهم عنه چیزی بغیر ازظرف فاصله نشود؛ مثل : اتقول زیداً منطلقاً؛ ای اتظن و بنی سلیم بطور مطلق قول را جاری مجرای ظن گرفته اندچه در استفهام و مخاطب باشد یا نباشد، نحو: قلت زیداً منطلقا؛ ای ظننت زیداً منطلقا. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قول . [ ق َ ] (ع اِ) گفتار. سخن یا هر لفظ که ظاهر کند او را زبان ، تام باشد یا ناقص . ج ، اقوال . جج ، اقاویل .یا قول در خیر است و قال و قالة و...
قول . [ ] (اِ) نیلوفر. (از فهرست مخزن الادویه ).
قول . [ ق ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قائل شود.
قول . [ ق ُ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَؤول . (اقرب الموارد). رجوع به قَؤول شود.
قول . (ترکی ، اِ) بضم قاف و اشباع ، انبوه سپاه . (فرهنگ فارسی معین ). فوج در میان انبوه سپاه . (سنگلاخ ). || قلب لشکر در میدان کارزار. (سن...
در زبان ترکی «قول» یا «کوله»، مترادف «بنده» یا «برده» به کار گرفته می شود (به گمانی برگرفته از فارسی بوده است.) قول. یه معانی بنده . برده. رق. اسیر. «...
قول: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی واب است.*** فانکو آدینات
هم قول . [ هََق َ / قُو ] (ص مرکب ) هم مذهب و هم مشرب . (آنندراج ).
بی قول . [ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) (از: بی + قول ) بی گفتار. || مجازاً، بی اعتبار که گفتار او را اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء). که کردار به گفتار...
خوب قول . [ ق َ / قُو ] (ص مرکب ) خوش قول . آنکه بقول خود وفا کند. آنکه پیمان و قول خود را نشکند. آنکه آنچه قول دهد انجام دهد.
« قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.