اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کشتن

نویسه گردانی: KŠTN
کشتن . [ ک ُ ت َ ] (مص ) ۞ قتل کردن . هلاک کردن . جان کسی را ستاندن . گرفتن حیات و زندگی را از جانداری . (ناظم الاطباء). اماتة. اعدام کردن . به قتل رساندن . (یادداشت مؤلف ). مقتول ساختن . ذبح کردن و قربانی کردن . (ناظم الاطباء) :
اگر چند بدخواه کشتن نکوست
از آن کشتن آن به که گردد به دوست .

فردوسی .


بسی نامداران ما را بکشت
چو یاران نماندند بنمود پشت .

فردوسی .


زبس رنج کشتنش نزدیک بود
جهان پیش من تنگ و تاریک بود.

فردوسی .


اگر ایدونکه بکشتن نمرند این پسران
از پس کشتن زنده نشوند ای عجبی .

منوچهری .


اسکندر فور را که پادشاه هند بود بکشت .
(تاریخ بیهقی ).
فرستاده گر کشتن آئین بدی
سرت راکنون جای پایین بدی .

اسدی .


بکش جهل را کو بخواهدت کشت
و گرنه بناچارت او خود کشد.

ناصرخسرو.


ای کشته کرا کشتی تا کشته شدی زار
تا باز کجا کشته شود آنکه ترا کشت .

ناصرخسرو.


کشته ٔ چرخ و زمانه جانوران را
جمله کشیده ست روز و شب سوی کشتن .

ناصرخسرو.


از رنجانیدن جانوران و کشتن مردمان ... احتراز نمودم . (کلیله و دمنه ).
به ازو مرغ نداری مدوان
ور دوانیدی کشتن مپسند.

خاقانی .


کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش نادان مشو.

خاقانی .


کس از بهر کسی خود را نکشته ست .

نظامی .


تو کت این گاوهای پروارند
لاغران را مکش که بیکارند.

اوحدی .


کشتن آیندگان گر ممکن است
کشتن بگذشته ندهد هیچ دست .

؟


|| خاموش کردن آتش یاشعله و جز آن . اطفاء آتش . نشاندن آتش . خوابانیدن آتش . خسبانیدن آتش . نابود کردن و از بین بردن آتش . راحت کردن چراغ و شمع. خسبانیدن چراغ . (یادداشت مؤلف ) : زن گفت ... چون از شب نیمی گذشته باشد و آن وقت مردم خفته باشند و من ببالین او نشسته باشم و کس را نهلم جز من که آنجا باشد و چراغ را بکشم شما اندر آئید و او را بکشید و هرچه توانید کردن بکنید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
همه کوه و دریا و راه درشت
بدل آتش جنگجویان بکشت .

فردوسی .


بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.

فردوسی .


بکش در دل این آتش کین من
به آئین خویش آر آئین من .

فردوسی .


شمع داریم و شمع پیش نهیم
گر بکشت آن چراغ ما را باد.

فرخی .


گاهی بکشد مشعله گاهی بفروزد
گاهی بدرد پیرهن و گاه بدوزد.

منوچهری .


بگریه گه گهی دل را کنم خوش
تو گوئی می کشم آتش به آتش .

(ویس و رامین ).


پاکاخداوندی که سازگاری داد میان برف و آتش که نه آتش برف را بگدازد نه برف آتش را بکشد. (قصص الانبیاء ص 5). سطیح گفت این دلیل است بر ولادت پیغمبر عربی علیه السلام و همه آتشکده ها را امت او بکشد و ملک از خاندان پارسیان ببرند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 97).
بحقیقت چراغ را بکشد
اگر از حد برون شود روغن .

مسعودسعد.


دو شبانروز میسوخت و اهل بخارا در آن عاجز شدند و بسیار رنج دیدند تا روز سوم بکشتند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 113).
گر امروز آتش شهوت بکشتی بی گمان رستی
و گرنه تف این آتش ترا هیزم کند فردا.

سنائی .


خط بمن انداخت و گفت خوه برو خوه نی ۞
کشت چراغ امید من به یکی پف .

سوزنی .


گوسفند از بیم آتش خود را در پیلخانه اوگند و خویشتن را در بندهای نی می مالید تا آتش کشته شود. (سندبادنامه ص 82).
نمود اندر هزیمت شاه را پشت
به گوگرد سفید آتش همی کشت .

نظامی .


بسا منکر که آمد تیغ در مشت
مرا زد تیغ و شمع خویش را کشت .

نظامی .


به بالین شه آمد تیغ در مشت
جگرگاهش درید و شمع را کشت .

نظامی .


از نظر چون بگذری و از خیال
کشته باشی نیمشب شمع وصال .

مولوی .


که ز کشتن شمع جان افزون شود
لیلیت از صبر چون مجنون شود.

مولوی .


در حال مرا بدیدی چراغ بکشتی به چه معنی ؟ (گلستان سعدی ).
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ٔ مائی .

سعدی .


ور شکرخنده ای است شیرین لب
آستینش بگیر و شمع بکش .

سعدی (گلستان ).


بی دوست حرام است جهان دیدن مشتاق
قندیل بکش تا بنشینم بظلامی .

سعدی .


سعدی چراغ می نکشد در شب فراق
ترسد که دیده باز کند جز بروی دوست .

سعدی (دیوان چ مصفا ص 338).


سینه گو شعله ٔآتشکده ٔ فارس بکش
دیده گو آب رخ دجله ٔ بغداد ببر.

حافظ.


|| کوفتن . || بر زمین زدن . (از ناظم الاطباء). || تبه کردن . تباه کردن . (یادداشت مؤلف ). || مالیدن جیوه با حنا تا صورت آن بگردد و با حنا ترکیب شود. (یادداشت مؤلف ) : مالیدن سیماب کشته و خبث الفضه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دو درمسنگ سیماب در وی بسایند و بکشند چنانکه اثر سیماب نماند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
زیبقی را برنگ باید کشت
که بحنا کشند زیبق را.

خاقانی .


- کشتن مهره ای را در قمار ؛ زدن آن مهره را. (یادداشت مؤلف ).
|| قطع کردن . بریدن . (یادداشت مؤلف از ادیب پیشاوری ). || آمیختن شراب با آب . (از ناظم الاطباء). با مزج آب از حدت آن کاستن . (یادداشت مؤلف ). آمیختن آب با سرکه و شراب و امثال آن : چون شب یمانی بریان کرده و اندر سرکه کشته ... و مازدی سوخته اندر سرکه کشته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || خاصیت انقباض با خیسانیدن گرفتن از گچ . گچ یکبارخیسانیده و سفت شده را دوباره خیساندن . رجوع به کشته شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کشتن . [ ک ِ ت َ ] (مص ) کاشتن . زراعت کردن . کشتکاری نمودن . فلاحت . فلاحت کردن . (ناظم الاطباء). کاشتن . زراع . کاریدن . حرث . غرس . (یادداشت مو...
کُشتن آتش. خاموش کردن آتش یاشعله و جز آن. اطفاء آتش. نشاندن آتش. خوابانیدن آتش. خسبانیدن آتش. نابود کردن و از بین بردن آتش. راحت کردن چراغ و شمع. خسبا...
شتر کشتن . [ ش ُ ت ُ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) نحر کردن شتر. اشتر سر بریدن : اجتزار، جزر؛ شتر کشتن . (منتهی الارب ). رجوع به اشتر کشتن شود.
کافر کشتن . [ ف ِ / ف َ ک ُ ت َ ] (مص مرکب )کشتن کافر. غزو. (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 68).
کرم کشتن . [ ک ِ ک ُ ت َ ](مص مرکب ) کشتن و نابود کردن کرم . (فرهنگ فارسی معین ). || دست بازی و ملاعبت با معشوق . (آنندراج ). || باج گرفت...
اشتر کشتن . [ اُ ت ُ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) اجزار. (تاج المصادر بیهقی ). نحر. (دهار). جزر: اِنقاع ؛ اشتر کشتن از بهر مهمانی . (تاج المصادر بیهقی ).
تخم کشتن . [ ت ُ ک ِ ت َ ] (مص مرکب ) تخم کاشتن . رجوع به همین کلمه شود.
نفس کشتن . [ ن َ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) با هوای نفس جنگیدن . هوای نفس را در خود کشتن : فراق روی تو آن روز نفس کشتن بودنظر به روی توامروز ر...
کشتن کردن . [ ک ُ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشتن . بقتل رساندن .قتل کردن . کشتار کردن : غلامان تیر انداختن گرفتند... و پیادگان بدان قوت به بر...
چراغ کشتن . [ چ َ / چ ِ ک ُ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ خاموش کردن . اطفای چراغ کردن . چراغ نشاندن . چراغ گل کردن . چراغ پف کردن . خاموش کردن چر...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.