کعم
نویسه گردانی:
KʽM
کعم . [ ک ِ ] (ع اِ) سلاحدان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، کعام . || هرآنچه در وی چیزنهند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ج ، کعام .
واژه های همانند
۷۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کام بخشی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) تمتع. (ناظم الاطباء). رسیدن به آمال و آرزوها. (از ناظم الاطباء) : طریق کامبخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه ...
فراخ کام . [ ف َ ] (ص مرکب ) خوشحال . || دولتمند. (آنندراج ). فراخ روزی . رجوع به فراخ روزی شود.
کام آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) مراد و آرزو حاصل شدن : مگر زین پرستنده کام آمدت که چون دیدیش یاد جام آمدت .اسدی .
تشنه کام . [ ت ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کسی که کام وی ازتشنگی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). سخت تشنه . تشنه لب . || آرزومند. خواهان چیزی ...
ارته کام . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ۞ ارته کاما. دختر ارته باذ (معاصر اُخُس و داریوش سوم ). وی بقول آرّیان زن بطلمیوس ساموفیلاکس شد. (ایران باستان...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
میوه ای از تیره مرکبات -پرتقال تزئینی-به شکل ورنگ وطعم پرتقال وبه اندازه تخم کفتر که باپوست خورده مشود.مربای ان بسیار خوشمزه است.
کام گیری . (حامص مرکب ) تمتع. نایل آمدن . به مراد رسیدن . رجوع به کام گرفتن شود.
کام طلبی . [ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) کامجویی . رجوع به کامجویی در همین لغت نامه شود.
کام دیمو. [ ] (اِخ ) رودی است به بخارا که اسم دیگر آن فراوازالسفلی است . (تاریخ بخارا ص 39).