کلح
نویسه گردانی:
KLḤ
کلح . [ ک ِ ] (اِ) نوعی از صمغ است که آن را بارزد و بیرزد هر دو گویند و عربان قنه خوانند، شبیه است به مصطکی . (برهان ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که بارزد و یا بیرزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کُلخ . (فرهنگ فارسی معین ). لغت سریانی است و بغدادی گوید که نزد اهل مغرب نباتی است برگش شبیه به برگ درخت سیب و قابض و رافع نزف الدم و اسهال دموی و جهت گزیدن افعی و سعوط آن جهت رعاف مفید... و از قول او ظاهر می شود که اندروطالیس باشد و در آنجا تصریح نموده که مانند اشنان بی برگ است و در اینجا بیان نموده که برگش مثل برگ سیب است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کُلخ شود. || به لغت مصر عبارت از اشق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اشق شود.
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کله ابول . [ ک ِ ل ِ اُ ] (اِخ ) ۞ یکی از حکمای سبعه ٔ ۞ یونان باستان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از حکمای هفت گانه ٔ یونان قدیم ...
کله اردکی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِاُ دَ ] (ص نسبی مرکب ) (در تداول عامه ) برنگ سبز طلایی . برنگ بنفش طلایی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله مشکین . [ ک ُ ل َه ْ م ُ ] (اِ مرکب ) زلف و کاکل . (ناظم الاطباء).
کله گاورا. [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
kale korchin. چیدن یا بریدن به طرزی نامرتب . مثلا اصلاح مو سر طوری که جاهایی بلندتر از بقیه یا کوتاه تر از آنها باشد.
کله پا شدن . [ ک َل ْ ل َ /ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، یکباره مریض شدن . (فرهنگ فارسی معین ). بیخود شدن . از حال رفتن . بهم خوردن ...
کله پربادی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ ُ ] (حامص مرکب ) غرور. تکبر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : سبکسر گر دو روزی در سرافرازی کند شادی حباب آ...
کله بهرام . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان اگراد ساوجبلاغ است که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و 133 تن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
کله بنددار. [ ک ُ ل َه ْ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه کله بند بر سر گذارد. (فرهنگ فارسي معین ) : آنچ کوتاه نظران بی عقلان مازندرانی بودند گله ای ا...
دیلمی کله . [ دَ ل َ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) دیلم کله . با کلاه دیلمی . که کلاهی چون دیلمیان دارد : حربه ٔ شام دیلمی کله راروشنی در سنان نبا...