کلح
نویسه گردانی:
KLḤ
کلح . [ ک ِ ] (اِ) نوعی از صمغ است که آن را بارزد و بیرزد هر دو گویند و عربان قنه خوانند، شبیه است به مصطکی . (برهان ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که بارزد و یا بیرزد نیز گویند. (ناظم الاطباء). کُلخ . (فرهنگ فارسی معین ). لغت سریانی است و بغدادی گوید که نزد اهل مغرب نباتی است برگش شبیه به برگ درخت سیب و قابض و رافع نزف الدم و اسهال دموی و جهت گزیدن افعی و سعوط آن جهت رعاف مفید... و از قول او ظاهر می شود که اندروطالیس باشد و در آنجا تصریح نموده که مانند اشنان بی برگ است و در اینجا بیان نموده که برگش مثل برگ سیب است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به کُلخ شود. || به لغت مصر عبارت از اشق است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به اشق شود.
واژه های همانند
۲۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
کله چارشنبه . [ ک ُ ل َ / ل ِ شَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) چهارشنبه سوری ۞ .چهارشنبه ٔ آخر سال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کله کله علیا، روستایی از توابع بخش کاکاوند شهرستان دلفان در استان لرستان ایران است.
کله ماهی خور. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) گیلک . یک تن از مردم گیلان . لقبی است که به مردم گیلان دهند. نبزی است مردم گیل...
کله انداختن . [ ک ُ ل َه ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چ...
کله جوب بالا. [ ک ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مال اسد که در بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد واقع است و 900 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ...
کله شقی کردن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ْ قی ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقاومت کردن بی ادبانه نسبت به بزرگتر و قوی تر از خود. خیره سری و ستیزه کاری ...
کله معلق زدن .[ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سر رابر زمین گذاشتن و معلق زدن . (فرهنگ فارسی معین ). سربر زمین نهادن و پا...
کله معلق شدن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب )با سر به زمین افتادن . وارونه شدن . معلق شدن با سر.و رجوع به کله معلق و ...
سر و کله زدن . [ س َ رُ ک َل ْ ل َ/ ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فهماندن . گفتگو کردن . بحث کردن . || به سختی چیز را به کسی فهماندن .
منوچهر شست کله . [م َ چ ِ رِ ش َ ک ُ ل َه ْ ] (اِخ ) رجوع به شصت کله شود.