گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کمال نویسه گردانی: KMAL کمال . [ ک َ ] (اِخ ) نام وی سید کمال کجکولی ، ساکن بلخ و معاصر امیرعلیشیر نوایی بود و گویند صد هزار بیت شعر گفته است . این مطلع از اوست :ای روشنی از نور رخت دیده ٔ جان رابر خاک نشانده قد تو سرو روان را.(از رجال حبیب السیر ص 138). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه واژه معنی حاجی کمال حاجی کمال . [ ک َ ] (اِخ ) (ده ...) سه فرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب قاضیان است . صاحب کمال صاحب کمال . [ ح ِ ک َ ] (ص مرکب ) فاضل . کامل . خداوند علم و ادب . دارای فضایل : صاحب کمال را چه غم از نقص جاه و مال چون ماه پیکری که در ا... عین کمال عین کمال . [ ع َ / ع ِ ن ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم زخم . عین الکمال . رجوع به عین الکمال شود : ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسدعی... تمام کمال تمام کمال . [ ت َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) تمام و کمال . بی کم و کاست . کاملاً بی نقص و کاستی : بدهی خود را تمام کمال پرداخت . (یادداشت به... کمال الدین کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ )حاکم ناحیه ٔ «جند» بود که به وسیله ٔ اتسز خوارزمشاه مقید و هلاک شد. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 632). و رجو... کمال الدین کمال الدین . [ ک َ لُدْدی ] (اِخ ) رجوع به اجل کمال الدین (سید...) شود. کمال الدین کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به دمیری شود. کمال الدین کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابن الزملکانی ، محمدبن علی انصاری سماکی ملقب به جمال الاسلام از مشاهیر ادبا و فقهای شافعیه بود و در بیس... کمال الدین کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) ابوالبرکات عبدالرحمن بن محمدبن ابی الوفا معروف به ابن انباری نحوی . رجوع به انباری شود. کمال الدین کمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ](اِخ ) ابوالحسن علی بن عیسی بن فرج بن صالح ربعی شیرازی . رجوع به ابوالحسن علی ... و ابوالحسن فارسی شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۳ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود