اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گر

نویسه گردانی: GR
گر. [ گ ُ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در سرحد ملک غزان و به این معنی با کاف تازی مشهور است . (برهان ). نام رودی است در کشور بردع :
بهشتی شده بیشه پیرامنش
ز گر کوثری بسته بر دامنش .

نظامی (از گنجینه ٔ گنجوی ص 130).


اصل کلمه «کر» به ضم کاف تازی است . رجوع به کر در برهان قاطع و لغت نامه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عربده گر. [ ع َ ب َ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) فریادگر. داد و بیداد کننده .
عزیمت گر. [ ع َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) افسون خوان . تعویذخوان : عقل عزیمت گر ما دیو دیدنقره ٔ آن کار به آهن کشید. نظامی .و رجوع به عزیمت و عزیمة...
کشیده گر. [ ک َ / ک ِ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) زردوز. (ناظم الاطباء).
کیمخت گر. [ م ُ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کیمخت سازد. آنکه کیمخت به عمل آورد : بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخرکه از جور تو افتاده ست با کی...
کماسه گر. [ ک َ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه کماسه سازد. آنکه شغل وی ساختن کماسه باشد : کماسه گر نه همانا کراسه خر باشدکه با کماسه کراسه ...
سکالش گر. [ س ِ ل ِگ َ ] (ص مرکب ) اندیشه مند. اندیشه کننده : سکالش گری کو نصحیت شنیددر چاره را در کف آرد کلید. نظامی (شرفنامه ص 174).سکالش گ...
صاروج گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کَلاّس . یا آنکه صاروج را در بنا بکار برد.
طرایف گر. [ طَ ی ِ گ َ] (ص مرکب ) ترتیب دهنده ٔ طرایف . طرایفی : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.قطران (در ...
ساروج گر. [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه ساروج را در بنا بکار برد. صاروج گر. || آنکه با آمیختن آهک و خاکستر ساروج سازد.
ستیزه گر. [ س ِ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) عنید. (ملخص اللغات حسن خطیب ) (ترجمان القرآن ). ظالم . متعدی : گفت اگر مانم این ستیزه گر است گر کشم ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.